قبل از ازدواج چشمهایتان را خوب باز کنید
ثریا سادات حسینی
میگنا: یکی از مهمترین علل شکست در ازدواج، عدم انتخاب صحیح است. برای توضیح و ریشهیابی این موضوع، مصاحبهای را با خانم «بیتا بیانی»، رواندرمانگر و مشاور خانواده در اینخصوص ترتیب دادهایم.
-لطفا در شروع، اهداف اشتباه و باورهای غلط در انتخاب زوج و ریشههای فردی آن را از منظر روانشناسی تشریح کنید.
مهمترین قضیه، تعریف غلطی است که افراد از عشق دارند. معمولا افراد وقتی نمیتوانند فردی را فراموش کنند، بهشدت به او نیاز دارند و جدایی از آن فرد برایشان دردناک است، فکرمیکنند این رابطه حتما عشق است؛ درصورتیکه وقتی افراد ارتباطی را از سر نیاز با هم شروع کنند و طرف مقابل وظیفه رفع نیازهای شخص را داشته باشد، این یک رابطه به دلیل کمبود است. یا وقتی اشخاص نمیتوانند از طرف مقابلشان جدا شوند، دائم این جدایی را یک خطر میدانند و بهخاطر ترس از این خطر دست به خیلی کارها میزنند، باز هم این رابطه عشق نیست و یک رابطه با ریشههای ترس است. پس گاهی ازدواج بهخاطر ترسها، کمبودها، نیازها و جبران خلاءها با فرد دیگری یا فرار از خانه است؛ یعنی بهخاطر شرایط سختی که فرد در خانواده و خانه خود دارد، ازدواج را راه فراری برای راحتشدن از شرایط سخت میداند. متاسفانه این ازدواجها سرانجامی ندارند، زیرا کسی که معضلاتش را در خانواده خودش حل نکرده باشد، آنها را به خانه بعدی منتقل میکند و با درنظرگرفتن اینکه همسرش هم یکسری معضلاتی را به آن خانه منتقل کرده، مشکلات بیشتر میشوند. در این میان، اگر فرد نتوانسته مشکلاتش را در خانه خود حل کند، در خانه جدید هم مهارت حل مسئله را پیدا نخواهد کرد و مشکلات پیچیدهتر و بغرنجترمیشود. حتی گاهی ممکن است افراد بهخاطر نیازهای مالی یا صرفا نیاز جنسی یا بالارفتن سن و بچهدارشدن ازدواج کنند که اینها همه از اهداف غلط ازدواج هستند.
بعضیها وجود یک حس و تواناییهای جسمی را برای برقراری رابطه کافی میدانند؛ درصورتیکه بلوغ روانی و عاطفی هم از شرایط آمادگی برای ازدواج است؛ یعنی اشخاص باید به آن درجه از بلوغ و رسش و پختگی رسیده باشند که بتوانند در زندگی زناشوییشان به اندازه کافی پذیرش، بخشش، گذشت، صبر و مسئولیتپذیری داشته باشند. بههرحال طبق ضربالمثلی که شنیدهایم، افراد باید قبل از ازدواج چشمها را خوب باز کرده و مسائل را کاملا بررسی کنند و با خرد و منطق پیش بروند و درنهایت با احساس آن رنگآمیزی کنند.
یکی از موارد مهم در انتخاب، شناخت کافی قبل از ازدواج است. دو نفر که میخواهند سالهای طولانی در یک رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ و صمیمانه با هم زندگی کنند، باید حتما همدیگر را خوب بشناسند و با یک دید باز و با توجه به تمام نقاط ضعف و قوت هم، این انتخاب را انجام دهند.
مورد بعدی بیتوجهی افراد به علائم اختلال و مشکل طرف مقابل است. بعضی از افراد وقتی در طرف مقابلشان یک ویژگی مثبت را میبینند، آنقدر آن را بزرگنمایی میکنند که دیگر نقاط ضعف طرف مقابل را نمیبینند و شاید هم علائم اختلال یا بیماری نادیده بگیرند و یا با سادهلوحی فکر کنند که مشکلی نیست و حل میشود. این افراد به خودشان امید واهی میدهند که این مشکلات خودبهخود برطرف میشود؛ درصورتیکه معمولا مشکلات و اختلالات بعد از ازدواج دوچندان میشوند؛ بهخصوص اگر آمادگی تغییر طرف مقابل پایین باشد و انکار و عدم پذیرشش بالا!
گروهی دیگر که در ازدواج موفق نمیشوند، افرادی هستند که ملاکهای درستی برای ازدواج ندارند و ملاکهایشان به چند مورد سطحی و خاص محدود است و همان ملاکهای محدود را هم براساس مشکلات و ضعفهایی که از رابطه قبلی و مشکلات خانه پدریشان داشتهاند، تعیین کردهاند. این ملاکها باعث نادیدهگرفتن خیلی از موارد مهم دیگر در رابطه میشود.
قضیه دیگر، جاذبهای است که بین قطبهای مختلف شخصیتی ایجاد میشود و افراد معمولا جذب آدمهایی با تیپ مخالف شخصیتی خود میشوند؛ یعنی وقتی دو نفر از لحاظ شخصیتی با هم متفاوت هستند، این تفاوت باعث جذب بیشتر آن دو نفر میشود و جذابیتی را ایجاد میکند که ممکن است فرد را وارد رابطهای اشتباه کند. در اغلب موارد، همین تفاوتها در زندگی مشترک باعث اختلافهای بیشتری میشود که زندگی را برای هر دو طرف غیرقابلتحمل میکند.
-ارتباطات و اطرافیان فرد چه مقدار در شکست یک ازدواج دخیل هستند؟
زمانی که فرد در یک رابطه شکست میخورد، باید قبل از واردشدن به رابطه بعدی، زمان کافی را برای ترمیم خود در نظر بگیرد و نباید برای بهبود علائم بحران عاطفی و فراموشکردن شخص قبلی، وارد رابطه بعدی شود. متاسفانه در اکثر موارد، از طرف دوستان و آشنایان ورود به رابطه جدید برای درمان زخمهای رابطه قبلی تجویز میشود و فرد بهجای اینکه کموکاستیهای خودش را در برقراری رابطه پیدا کرده و آنها را برطرف کند، همان اشتباهات را به رابطه بعدی منتقل میکند.
جراحاتی هم که به افراد در کودکیشان از طرف خانواده یا اطرافیانشان وارد میشود، باعث بروز اختلاف در زندگی زناشویی خواهد شد. هر کدام از ما ممکن است تجارب تلخی در دوره کودکی و خانه پدریمان داشته باشیم. این قضایای حلنشده و زخمهای بازمانده باعث بروز مشکلات و اختلافاتی در رابطه زناشویی میشود. این مسائل میتوانند در زندگی افراد منجربه واکنشهای هیجانی، غیرمنطقی و شدیدی شوند که زندگی زناشویی فرد را مختل خواهد کرد.
ناهمخوانی جدی بین دو خانواده از لحاظ فرهنگی، سنتی، مذهبی، تحصیلات، اقتصادی، قومیتی، سنی و حتی سیاسی هم باعث بروز اختلاف در زندگی زناشویی خواهد شد. اگر این ناهمخوانیها جدی باشند و افراد آنها را نادیده بگیرند، پس از اینکه وارد زندگی مشترک شوند، احتمال دارد که آثار مخرب این ناهمخوانی را در رابطهشان ببینند. دخالتهای نابجای خانوادهها و گاهی رفتار نامناسب با عضو جدید خانواده یا وجود دوستان ناباب که با دادن راهکارهای اشتباه باعث بروز مشکلات بین زوجین میشوند هم گاهی عواقب بدی را در زندگی بهدنبال دارند.
-به نظر شما، در کشور ما چه مسئلهای میتواند نقش مهمی در انتخابهای غلط در ازدواج داشته باشد که به آن توجه درستی نشده است؟
در کشور ما اطلاعرسانیها به اندازه کافی و تخصصی نیست و مسائل زندگی زناشویی از تمام ابعاد بررسی نشده است و گاهی مشاوران در مشاورههای پیش از ازدواج غیرتخصصی عمل کرده و فقط به بررسی طرفین از طریق تستهایی که دادهاند، اکتفا میکنند و بقیه ابعاد را نادیده میگیرند. همچنین پروتکل مشخصی برای مشاوره قبل از ازدواج وآگاهی لازم ندارند تا بتوانند این قضیه را کاملا بررسی کنند. بههمین دلیل، شاید لازم باشد فیلترهای تخصصیتری راجعبه این قضیه وجود داشته باشد و نظارت صحیح و علمیتری هم بر این موضوع اعمال شده و صلاحیت مشاوران تایید شود تا آنها بتوانند صلاحیت مراجعینشان را برای ازدواج بررسی کرده و بعد مجوز ورود به یک رابطه دائمی را برای دو نفر صادر کنند.
وجود مشکلات حاشیهای در جدایی
بعد از پرداختن به مهمترین عوامل طلاق و عوارض آن، متوجه یکسری مسائل خاصتر و حاشیهای در مشکلات طلاق شدیم که بیشترین عواقب آنها هم گریبانگیر خانمها میشود؛ بهمنظور دانستن این موارد، گفتوگوی کوتاهی با دکتر «نویده اوحدی»، دکترای روانشناسی عمومی، انجام دادهایم.
-اگر بخواهید یک مورد ازعلتهای طلاق را مهمتر از بقیه عوامل بدانید، کدام عامل را نام میبرید؟
علل بسیاری برای رخداد طلاق مطرح شده و فاکتورهای متعددی را در آن دخیل دانستهاند؛ اما از نظر من و با توجه به تجربهای که در مشاوره کسب کردهام، مهمترین علت طلاق، عدم «انتخاب صحیح» است. وقتی فاکتورهای مهم انتخاب برای همسری نادیده گرفته شود یا بخواهیم آن را به شانس و اقبال نسبت دهیم، زمانی است که میتوان به ادامهنیافتن زندگی یک زوج یقین داشت. در مشاوره پیش از ازدواج باید تمامی فاکتورهای ظاهری، فرهنگی، اعتقادی، شخصیتی و ... در نظر گرفته شود تا در اثر مرور زمان، مسائلی که در ابتدا به نظر بیاهمیت میآمدند، مزید برعلت طلاق نباشند.
-تبعات و عواقب طلاقگرفتن برای خانمها و یا در جایی که واقعا لازم باشد، عواقب جدانشدن، چه مواردی هستند؟
مهمترین قضیه، تعریف غلطی است که افراد از عشق دارند. معمولا افراد وقتی نمیتوانند فردی را فراموش کنند، بهشدت به او نیاز دارند و جدایی از آن فرد برایشان دردناک است، فکرمیکنند این رابطه حتما عشق است؛ درصورتیکه وقتی افراد ارتباطی را از سر نیاز با هم شروع کنند و طرف مقابل وظیفه رفع نیازهای شخص را داشته باشد، این یک رابطه به دلیل کمبود است. یا وقتی اشخاص نمیتوانند از طرف مقابلشان جدا شوند، دائم این جدایی را یک خطر میدانند و بهخاطر ترس از این خطر دست به خیلی کارها میزنند، باز هم این رابطه عشق نیست و یک رابطه با ریشههای ترس است. پس گاهی ازدواج بهخاطر ترسها، کمبودها، نیازها و جبران خلاءها با فرد دیگری یا فرار از خانه است؛ یعنی بهخاطر شرایط سختی که فرد در خانواده و خانه خود دارد، ازدواج را راه فراری برای راحتشدن از شرایط سخت میداند. متاسفانه این ازدواجها سرانجامی ندارند، زیرا کسی که معضلاتش را در خانواده خودش حل نکرده باشد، آنها را به خانه بعدی منتقل میکند و با درنظرگرفتن اینکه همسرش هم یکسری معضلاتی را به آن خانه منتقل کرده، مشکلات بیشتر میشوند. در این میان، اگر فرد نتوانسته مشکلاتش را در خانه خود حل کند، در خانه جدید هم مهارت حل مسئله را پیدا نخواهد کرد و مشکلات پیچیدهتر و بغرنجترمیشود. حتی گاهی ممکن است افراد بهخاطر نیازهای مالی یا صرفا نیاز جنسی یا بالارفتن سن و بچهدارشدن ازدواج کنند که اینها همه از اهداف غلط ازدواج هستند.
بعضیها وجود یک حس و تواناییهای جسمی را برای برقراری رابطه کافی میدانند؛ درصورتیکه بلوغ روانی و عاطفی هم از شرایط آمادگی برای ازدواج است؛ یعنی اشخاص باید به آن درجه از بلوغ و رسش و پختگی رسیده باشند که بتوانند در زندگی زناشوییشان به اندازه کافی پذیرش، بخشش، گذشت، صبر و مسئولیتپذیری داشته باشند. بههرحال طبق ضربالمثلی که شنیدهایم، افراد باید قبل از ازدواج چشمها را خوب باز کرده و مسائل را کاملا بررسی کنند و با خرد و منطق پیش بروند و درنهایت با احساس آن رنگآمیزی کنند.
یکی از موارد مهم در انتخاب، شناخت کافی قبل از ازدواج است. دو نفر که میخواهند سالهای طولانی در یک رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ و صمیمانه با هم زندگی کنند، باید حتما همدیگر را خوب بشناسند و با یک دید باز و با توجه به تمام نقاط ضعف و قوت هم، این انتخاب را انجام دهند.
مورد بعدی بیتوجهی افراد به علائم اختلال و مشکل طرف مقابل است. بعضی از افراد وقتی در طرف مقابلشان یک ویژگی مثبت را میبینند، آنقدر آن را بزرگنمایی میکنند که دیگر نقاط ضعف طرف مقابل را نمیبینند و شاید هم علائم اختلال یا بیماری نادیده بگیرند و یا با سادهلوحی فکر کنند که مشکلی نیست و حل میشود. این افراد به خودشان امید واهی میدهند که این مشکلات خودبهخود برطرف میشود؛ درصورتیکه معمولا مشکلات و اختلالات بعد از ازدواج دوچندان میشوند؛ بهخصوص اگر آمادگی تغییر طرف مقابل پایین باشد و انکار و عدم پذیرشش بالا!
گروهی دیگر که در ازدواج موفق نمیشوند، افرادی هستند که ملاکهای درستی برای ازدواج ندارند و ملاکهایشان به چند مورد سطحی و خاص محدود است و همان ملاکهای محدود را هم براساس مشکلات و ضعفهایی که از رابطه قبلی و مشکلات خانه پدریشان داشتهاند، تعیین کردهاند. این ملاکها باعث نادیدهگرفتن خیلی از موارد مهم دیگر در رابطه میشود.
قضیه دیگر، جاذبهای است که بین قطبهای مختلف شخصیتی ایجاد میشود و افراد معمولا جذب آدمهایی با تیپ مخالف شخصیتی خود میشوند؛ یعنی وقتی دو نفر از لحاظ شخصیتی با هم متفاوت هستند، این تفاوت باعث جذب بیشتر آن دو نفر میشود و جذابیتی را ایجاد میکند که ممکن است فرد را وارد رابطهای اشتباه کند. در اغلب موارد، همین تفاوتها در زندگی مشترک باعث اختلافهای بیشتری میشود که زندگی را برای هر دو طرف غیرقابلتحمل میکند.
-ارتباطات و اطرافیان فرد چه مقدار در شکست یک ازدواج دخیل هستند؟
زمانی که فرد در یک رابطه شکست میخورد، باید قبل از واردشدن به رابطه بعدی، زمان کافی را برای ترمیم خود در نظر بگیرد و نباید برای بهبود علائم بحران عاطفی و فراموشکردن شخص قبلی، وارد رابطه بعدی شود. متاسفانه در اکثر موارد، از طرف دوستان و آشنایان ورود به رابطه جدید برای درمان زخمهای رابطه قبلی تجویز میشود و فرد بهجای اینکه کموکاستیهای خودش را در برقراری رابطه پیدا کرده و آنها را برطرف کند، همان اشتباهات را به رابطه بعدی منتقل میکند.
جراحاتی هم که به افراد در کودکیشان از طرف خانواده یا اطرافیانشان وارد میشود، باعث بروز اختلاف در زندگی زناشویی خواهد شد. هر کدام از ما ممکن است تجارب تلخی در دوره کودکی و خانه پدریمان داشته باشیم. این قضایای حلنشده و زخمهای بازمانده باعث بروز مشکلات و اختلافاتی در رابطه زناشویی میشود. این مسائل میتوانند در زندگی افراد منجربه واکنشهای هیجانی، غیرمنطقی و شدیدی شوند که زندگی زناشویی فرد را مختل خواهد کرد.
ناهمخوانی جدی بین دو خانواده از لحاظ فرهنگی، سنتی، مذهبی، تحصیلات، اقتصادی، قومیتی، سنی و حتی سیاسی هم باعث بروز اختلاف در زندگی زناشویی خواهد شد. اگر این ناهمخوانیها جدی باشند و افراد آنها را نادیده بگیرند، پس از اینکه وارد زندگی مشترک شوند، احتمال دارد که آثار مخرب این ناهمخوانی را در رابطهشان ببینند. دخالتهای نابجای خانوادهها و گاهی رفتار نامناسب با عضو جدید خانواده یا وجود دوستان ناباب که با دادن راهکارهای اشتباه باعث بروز مشکلات بین زوجین میشوند هم گاهی عواقب بدی را در زندگی بهدنبال دارند.
-به نظر شما، در کشور ما چه مسئلهای میتواند نقش مهمی در انتخابهای غلط در ازدواج داشته باشد که به آن توجه درستی نشده است؟
در کشور ما اطلاعرسانیها به اندازه کافی و تخصصی نیست و مسائل زندگی زناشویی از تمام ابعاد بررسی نشده است و گاهی مشاوران در مشاورههای پیش از ازدواج غیرتخصصی عمل کرده و فقط به بررسی طرفین از طریق تستهایی که دادهاند، اکتفا میکنند و بقیه ابعاد را نادیده میگیرند. همچنین پروتکل مشخصی برای مشاوره قبل از ازدواج وآگاهی لازم ندارند تا بتوانند این قضیه را کاملا بررسی کنند. بههمین دلیل، شاید لازم باشد فیلترهای تخصصیتری راجعبه این قضیه وجود داشته باشد و نظارت صحیح و علمیتری هم بر این موضوع اعمال شده و صلاحیت مشاوران تایید شود تا آنها بتوانند صلاحیت مراجعینشان را برای ازدواج بررسی کرده و بعد مجوز ورود به یک رابطه دائمی را برای دو نفر صادر کنند.
وجود مشکلات حاشیهای در جدایی
بعد از پرداختن به مهمترین عوامل طلاق و عوارض آن، متوجه یکسری مسائل خاصتر و حاشیهای در مشکلات طلاق شدیم که بیشترین عواقب آنها هم گریبانگیر خانمها میشود؛ بهمنظور دانستن این موارد، گفتوگوی کوتاهی با دکتر «نویده اوحدی»، دکترای روانشناسی عمومی، انجام دادهایم.
-اگر بخواهید یک مورد ازعلتهای طلاق را مهمتر از بقیه عوامل بدانید، کدام عامل را نام میبرید؟
علل بسیاری برای رخداد طلاق مطرح شده و فاکتورهای متعددی را در آن دخیل دانستهاند؛ اما از نظر من و با توجه به تجربهای که در مشاوره کسب کردهام، مهمترین علت طلاق، عدم «انتخاب صحیح» است. وقتی فاکتورهای مهم انتخاب برای همسری نادیده گرفته شود یا بخواهیم آن را به شانس و اقبال نسبت دهیم، زمانی است که میتوان به ادامهنیافتن زندگی یک زوج یقین داشت. در مشاوره پیش از ازدواج باید تمامی فاکتورهای ظاهری، فرهنگی، اعتقادی، شخصیتی و ... در نظر گرفته شود تا در اثر مرور زمان، مسائلی که در ابتدا به نظر بیاهمیت میآمدند، مزید برعلت طلاق نباشند.
-تبعات و عواقب طلاقگرفتن برای خانمها و یا در جایی که واقعا لازم باشد، عواقب جدانشدن، چه مواردی هستند؟
طلاق گاهی فقط یک جدایی نیست که در دفاتر ثبت شود و طلاق عاطفی بسیار فرسایشیتر و آزاردهندهتر از طلاق واقعی است. در طلاق عاطفی، متاسفانه توهین و تحقیر زوجین صورت میگیرد و دو طرف، نه برای جداشدن از هم، بلکه برای تخریب شخصیت طرف مقابل اقدام میکنند. یکی از دلایلی که افراد به طلاق عاطفی تن میدهند و اقدام به طلاق قانونی نمیکنند، ترس از قضاوت سایرین است. از نظر بسیاری از افراد جامعه، هنوز بهتر است زنان برای حفظ خوشبختی خود و بهویژه فرزندانشان، شرایط خانواده و روابط موجود با همسرشان را تحمل کنند و به قول قدیمیها، بسوزند و بسازند؛ تفکری که شاید از نظر بعضی دختران جوان امروزی بسیار به توهین شبیه باشد.
یکی از تبعات طلاق قانونی هم انزوای فرد مطلقه است. زنان مطلقه در جامعه، بهخاطر وجود باورهای غلط و قضاوتهای تنگنظرانه افراد جامعه نسبت به طلاق، احساس بیگانگی، ناامنی و ناراحتی در روابط خود با دیگران دارند که موجب میشود از حضور در جمع فامیلی احساس معذببودن کنند. گاهی این قضاوتها تا جایی موثرند که فرد را بهسوی یک ازدواج ناخواسته رهنمون میکنند و زنان مطلقه ازدواج مجدد را راهی برای رهایی از قضاوتها و کنجکاویهای سایرین در زندگی خصوصیشان میدانند.
مسائل مادی هم در تصمیم به طلاق مهم به نظر میرسند. گاهی زنان به دلیل وابستگی مادی به همسر نمیتوانند بهراحتی اقدام به طلاق کنند و ممکن است بعد از طلاق هم برای تامین مسائل مادیشان به ازدواج مجدد رو میآورند.
در کشور ما، زنان بیوه نیاز دارند تا برای بازیابی شخصیت و جبران ضربهای که خوردهاند، چه از مرگ همسر یا طلاق از او، به کار مشغول شوند. گاهی با وجود داشتن تحصیلات، زنان مطلقه به هنگام کاریابی مجبورند این امر را پنهان کرده و وانمود کنند که متاهل هستند تا مورد سوءاستفاده قرار نگیرند.
متاسفانه دیدگاه جامعه نسبت به برخی زنان مطلقه گاهی بسیار بیرحمانه است و ما شاهد قطع ارتباط دوستانه و حتی فامیلی بین این فرد و سایرین هستیم. تحقیقی که توسط یکی از سازمانها انجام شده، نشان داده ۵۵درصد زنان سرپرست خانواده از طعنهها و متلکها احساس ناراحتی میکنند و حدود ۶۶درصد هم در معرض انواع سوءنیتها و آزارها قرار دارند.
یکی از تبعات طلاق قانونی هم انزوای فرد مطلقه است. زنان مطلقه در جامعه، بهخاطر وجود باورهای غلط و قضاوتهای تنگنظرانه افراد جامعه نسبت به طلاق، احساس بیگانگی، ناامنی و ناراحتی در روابط خود با دیگران دارند که موجب میشود از حضور در جمع فامیلی احساس معذببودن کنند. گاهی این قضاوتها تا جایی موثرند که فرد را بهسوی یک ازدواج ناخواسته رهنمون میکنند و زنان مطلقه ازدواج مجدد را راهی برای رهایی از قضاوتها و کنجکاویهای سایرین در زندگی خصوصیشان میدانند.
مسائل مادی هم در تصمیم به طلاق مهم به نظر میرسند. گاهی زنان به دلیل وابستگی مادی به همسر نمیتوانند بهراحتی اقدام به طلاق کنند و ممکن است بعد از طلاق هم برای تامین مسائل مادیشان به ازدواج مجدد رو میآورند.
در کشور ما، زنان بیوه نیاز دارند تا برای بازیابی شخصیت و جبران ضربهای که خوردهاند، چه از مرگ همسر یا طلاق از او، به کار مشغول شوند. گاهی با وجود داشتن تحصیلات، زنان مطلقه به هنگام کاریابی مجبورند این امر را پنهان کرده و وانمود کنند که متاهل هستند تا مورد سوءاستفاده قرار نگیرند.
متاسفانه دیدگاه جامعه نسبت به برخی زنان مطلقه گاهی بسیار بیرحمانه است و ما شاهد قطع ارتباط دوستانه و حتی فامیلی بین این فرد و سایرین هستیم. تحقیقی که توسط یکی از سازمانها انجام شده، نشان داده ۵۵درصد زنان سرپرست خانواده از طعنهها و متلکها احساس ناراحتی میکنند و حدود ۶۶درصد هم در معرض انواع سوءنیتها و آزارها قرار دارند.
مرجع : موفقیت