مریم خسرویانی
تبیین نظریه واقعیت درمانی ویلیام گلاسر
ویلیام گلاسر، بنیانگذار انتخاب درمانی و واقعیت درمانی، آگوست سال ۲۰۱۳ از دنیا رفت.
نظریه «زیستی – روانی»
چکیده
نظریه گلاسر یک نظریة پرورشی - آموزشی (پیشگیری) و درمانی است. لذا، سه کارآیی دارد، خانه، مدرسه، مراکز درمانی.
تأکید نظریه گلاسر این است که میخواهد افراد را از کنترلهای بیرونی رها کند وبه کنترل درونی برساند. در واقع همان مفهومی که در نظریه یادگیری اجتماعی مبنی بر ارتباط میان رفتار و پیامدهایش مورد نظر گلاسر نیز میباشد. بنابراین، نظریه افرادی که ارتباط میان رفتار و پیامدهای آن را میفهمند از کنترل درونی برخوردارند در واقع این افراد باور دارند که میتوانند بر محیط خود تأثیر بگذارند.
مقولة کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت توفیق میگردد و در محیط مدرسه سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و توجه به تکالیف میشود.
مقدمه
گلاسر در عصر بحران اجتماعی و از خود بیگانگی در آمریکا به این نکته پی برد که اساس تمام مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین آنهاست. افرادی که خود را گم کردهاند و سرگردان به هر تخته پارهای چنگ میزنند تا چند صباحی زنده بمانند. اما باید به ساحل واقعی نجات رسید.
گلاسر به این نتیجه رسیده است که انسانها بر خلاف دیدگاههای سنتی درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند.
انسانها انتخاب میکنند ، تصمیم میگیرند، تغییر میدهند، خودشان را بررسی میکنند.
گلاسر همچنین پی برد که چون با انسان طرف است، برای اجرای فنهای درمانی به یک چیز دیگر هم احتیاج هست و آن رابطه است و دیگر یک درمانگر سرد و بیعاطفهی متخصصِ مصلحت اندیش نمیتواند موفق باشد. نقش مهم رابطه درمانی برای او یک فرض جدی در درمان لحاظ شد.
علاوه بر رابطه درمانی، نگاه گلاسر در آسیبشناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در رفتار نیست نگاه او به فرد این است که وی از تواناییهای خود به درستی استفاده نمیکند تا به خودشکوفایی و کمال برسد.
گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسانگرایی وجود دارد با عقل و استدلال نیز همراه میکند اما همچنان فقدان «عبرت از گذشته» در نظریة وی وجود دارد.
زیرا انسانها فکر میکنند، احساس میکنند، تجربه میکنند، از گذشته عبرت میگیرند و برای آینده آرزوهایی دارند.
پیش سازمان دهنده
بهطور کلی انسانها دارای 4 نوع رشد هستند:
1. رشد زیستی ،
2. رشد روانی (رشد شناختی ، رشد عاطفی – هیجانی) ،
3. رشد اجتماعی،
4. رشد اخلاقی.
گلاسر وجود انسان را شامل دو بخش روان و جسم درنظر گرفته است و گلاسر نظریهاش را براساس رشد روانی تبیین کرده است، اما به رشد شناختی، عاطفی-هیجانی، عقلانی، اجتماعی و اخلاقی نیز تاحدودی پرداخته است و این رشدها را از رشد روانی جدا درنظرنگرفته است. وی میگوید: «رفتار سبب بروز این رشدها میشود».
او همچنین اعتقاد دارد که همانطور که از لحاظ رشد زیستی انسانها به غذا احتیاج دارند، برای رشد روانی نیز به یک یاری دهنده و یا یک راهنما نیاز هست.
او عنوان میکند 2 نیاز اساسی روان انسان:
1. نیاز به عشق و دوستی دوسویه و ارتباط است.
2. نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران و کسب هویت منحصر بفرد و احترام است.
وی برای برآورده شدن این دو نیاز به رشد: 1. روانی- عاطفی، 2. روانی- رفتاری ، 3. روانی- اجتماعی (آ.پ)، 4. روانی- اخلاقی، 5. روانی-شناختی، 6. روانی- عقلانی ، تأکید نموده است.
گفته میشود انسانها در جوامع گوناگون صرفنظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازهای اساسیشان یکی است ولی توانایی برآوردن این نیازها متفاوت است. در همین رابطه بسیاری از افراد هستند که نیازهای روانیشان برآورده نمیشود و به رضایت خاطر دست نمییابند، در واقع از اینکه دوست داشته باشند و دوستشان بدارند ناتوان هستند. پس اینگونه افراد به رواندرمانی احتیاج دارند؛ تا راه برآوردن نیازهایشان را یاد بگیرند.
موارد کاربرد نظریه واقعیت درمانی:
در این نظریه گفته میشود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند (منهای بیماریهای عضوی) از کمبود نیازهای روانیشان رنج میبرند. مثلاً:
1. زنی گه دچار سردردهای میگرنی است،
2. مردی که ادعا میکند حضرت مسیح است،
3. پسربچهای که در کانون بازپروری است،
4. کسی از پرواز میترسد،
5. رانندهای که با سرعت میرود،
6. فردی که از زخم معده در رنج است،
7. ترس از آسانسور، بلندی و . . .
8. افرادی که قانونشکنی میکنند،
9. افرادی که الکل مصرف میکنند، یا خودکشی میکنند.
این نظریه میگوید: انسان مسئول همة اعمال خودش است. و میگوید:
« تمام بدبختیها، رنجها، بسیاری از بیماریها، شکستها و . . . ، به خود انسان بر میگردد و حاصل بیمسئولیتی خود انسان است. انسانها باید رفتارشان را ارزیابی کنند، ببینند درست است یا نادرست، حق است یا ناحق ، تا به این وسیله به رفتار اجتماعی خودشان رنگ و بوی اخلاقی بدهند».
- در این نظریه گفته میشود که همة فعالیتهای افراد برای ارضای این نیاز میباشد، اگر موفق شوند، به نقطه اوج و خودشکوفایی که همان پذیرش مسئولیت شخصی سلامت خود، میباشد خواهند رسید که نتیجة آن اتکا به حمایت درونی خود است. و اگر موفق نشوند هم خود رنج میبرند و هم باعث رنج و ناراحتی دیگران میشوند.
1- تاریخچه:
ویلیام گلاسر در سال 1925 در اوهایو متولد شد . در 19 سالگی مهندس شیمی ، 23 سالگی یک روانشناس بالینی و 28 سالگی یک پزشک شد و پس از آن روانپزشک گردید. عمدة کار او درمان جوانان بزهکار بود (مدرسه ونتورا ) و در آخر به آموزش و پرورش روی آورد و به موازات آن به آموزش مربیان پرداخته است.
وی میگوید: اصل در واقعیت درمانی ایجاد پیوند ، تقبیح مسئولیت گریزی و بازآموزی است و لذا فرمول ثابتی برای کاربری در مورد فرد بیمار به هنگام درمان وجود ندارد چگونگی انجام واقعیت درمانی بستگی به میزان مسئولیتگریزی بیمار وشخصیت او دارد.
هرچند هیچ دو موردی همانند هم نیستند ، هنگامی که درمان موفقیتآمیز باشد انسان به آسانی میتواند مشاهده کند این اصول چگونه با روند درمان بهخوبی در هم بافتهاند.
به نظر گلاسر، شکست در امر درمان به این امر بر میگردد که به درستی آن اصول اساسی توسط درمانگر به کارگرفته نشده است، گلاسر میگوید: در آخرین سال تحصیل از درمانهای سنتی ناراضی شده بودم و در جستجوی راه بهتری برای درمان افراد به جز رواندرمانی سنتی بودم.
و وقتی برای درمان آرُن میبیند که درمانهای سنتی جواب نمیدهد . تلاشهای دیگری شروع میکند که بعدها واقعیت درمانی نام میگیرد.
آرن پسری یازده ساله و بسیار باهوش بود از مادری بیعاطفه، طلاق گرفته و متخصص در سطح آزمایشگاه موشکی، پدر آرن در بخش دیگری از کشور زندگی میکرد، گلاسر میگوید : وقتی آرن را دیدم دوسال بود که زیرنظر درمان گران دیگر درمان میشد و من سال سوم رزیدنتی خود را میگذراندم و او نخستین بیمار کودک خارج از بیمارستان من بود.میگنا دات آي آر.دو درمانگر قبلی به روش سنتی با بازی درمانی او را درمان کرده بودند. مثلاً اگر او چند بار عروسک زن را کتک میزد، درمانگر از او میپرسید آیا دلش میخواهد مادرش را کتک بزند و امیدوار بود. آرن حدس او را تأیید کند، من هم نخست سعی داشتم همان راه درمان گران قبلی را پیش گیرم، هنگامی که آرن خشم و قهر خود رانسبت به مادرش تأیید کرد من حیران مانده بودم، همانگونه که آن دو درمانگر حیران شده بودند که چرا رسیدن به این (بینش ) به او کمکی نمیکند. آرن راه و روش بهتری را برای عملکرد میخواست ولی تا آن موقع ما از یاد دادن آنچه را که او نیاز داشت خودداری کرده بودیم.
من روزهای دوشنبه و پنجشنبه صبح عزا میگرفتم زیرا با آرُن وقت داشتم.
درمانگران قبلی به او میدان داده بودند و او برای خودش هر کاری دلش میخواست میکرد. او به گونهای تهاجمی و به روش غیرقابل پیشبینی عمل میکرد. برای اینکه توجه مرا جلب کند داد میکشید و وقتی به او توجه میکردم کنار میکشید و مرا پس میزد و در مورد مادرش او را آدمخوار طرد شدهی روانی میدانست. او واژهها و تعبیراتی را که درمانگران قبلی به کار میبردهاند بر زبان میآورد و درمانگران پیشین را به باد انتقاد میگرفت، در مدرسه نیز خشمگین بود و میگفت هیچ کس مرا درک نمیکند. نسبت به نامزد جدید مادرش پر از خشم بود و میگفت این مرد مادرش را از دست او ربوده است. هیچکس در مورد رفتارهای او داوری نکرده بود چه درست چه غلط! همه رفتار او را بیرونریزی عقدههای روانی تعبیر کرده بودند، او دمدمی مزاج و ناشاد بود.
• رفتار او تلاشی ناامیدانه برای وادارکردن دیگران به راهنمایی و تصحیح رفتارش و انضباط دادن به او به گونهای که شاید به رفتار نیک دست یابد و کاری ارزشمند از دستش برآید، بود.
• تمام آنجه را که حس میکرد این بود که هیچکس در واقع توجه لازم را نمیکرد با هیچکس پیوند عاطفی نداشت و او تقریبا از واقعیت بریده بود جیغ میزد و فرار میکرد ، حرفهای بیمعنی میزد. او چند بار در خلال جلساتی که داشتیم میگفت مادرم مرا دوست ندارد و همین موضوع علت بدرفتاریهای اوست. این نشان میداد که او بهخوبی به رفتار خود واقف است. مادر آرُن زنی سرد و بیاحساس بود و به جای اینکه در برابر رفتار او واکنش نشان دهد و محدودیتهایی برایش قائل شود با او به بحث و جدل میپرداخت.
• آرُن عمیقاً احساس بیارزشی میکرد و فکر میکرد کسی دوستش ندارد . بچههای مدرسه و همسایه به خاطر کارهایش مثل طاعون از او دوری میکردند زیرا کلاس را بر هم میزد، بازی بچهها را به هم میریخت و . . .
• پزشک مافوق من اعتقاد داشت او باید تحلیل روانی شود و بداند که چرا . و سپس من از روش انتقال استفاده کنم .
• کمکم بین من و آرُن یک پیوند عاطفی شکل میگرفت و من تصمیم گرفتم برخلاف آنچه خوانده بودم شروع به نوعی واقعیت درمانی کنم از آن به بعد قرار شد تأکیدها بر واقعیت و رفتار زمان حال باشد.
• فردای آن روز وقتی آرُن آمد به او گفتم: برو اتاق بازی ، اما او مطابق معمول همانجا ماند به او گفتم گوش کن امروز هیچ علاقهای به آنچه تو میگویی ندارم، فقط تو باید به حرفهای من گوش کنی، سعی کرد فرار کند، نگهش داشتم ، به او گفتم: دیگر بازی تمام شده و مانند آدم بزرگها صحبت میکنیم واگر قرار باشد رفتاری بیادبانه داشته باشد تحمل نخواهم کرد. باید هر کاری کرده به من بگوید و منهم به او کمک خواهم کرد درست ونادرست کارهایش را تشخیص دهد. او کوشش کرد که برود نگذاشتم سعی کرد مرا بزند به او گفتم اگر مرا بزنی منهم تو را خواهم زد!
او حس کرده بود که من از خودم ناامید شدهام و ترسید که با فشار آوردن به من رهایش کنم، و او را به حال خود بگذارم خیلی رک به او گفتم تو بدبختترین و نفرتانگیزترین بچهای هستی که تا به حال دیدهام. شدیداً شگفت زده شد. او فکر کرده بود تمام درمانگران باید بهناچار درمانجویانشان را دوست داشته باشند به او گوشزد کردم، اگر خیال دارد درمان شود باید سعی کند اخلاق و رفتار خود را تغییر دهد وبداند هیچکس، دیگر با این رفتاری که او دارد نمیتواند به او کمک کند.
* آنچه بعداً روی داد خیلی مهیج بود بیش از هر چیز او دوست داشتنی شده بود و مودب صحبت میکرد به نظر میرسید از اینکه با من باشد لذت میبرد و با کمال شگفتی دیدم که من هم به دیدن او مشتاق هستم. با وجود اینکه بین من و او پیوند عاطفی برقرار شده بود باز هم از راهکارهای من نزد مادرش شکایت میکرد او میدانست مادرش به سراغ من خواهد آمد که رویهام را عوض کنم. اگر مادرش میتوانست روش مرا عوض کند ثابت میشد من واقعاً نگران آرُن نیستم و پیوند عاطفی ما شکسته میشد.
مادرش تهدید کرد که روش مرا به مافوقم گزارش میکند منهم گفتم اینکار را بکنید بعدها دیگر آرن شکایت نکرد.
پیوند عاطفی ما بیشتر میشد مراقب او بودم که مبادا به رفتار قبلی خود برگردد و اگر کار خوبی از او میدیدم به او جایزه میدادم.
حدود دو ماه بعد از مدرسهاش شنیدم نمراتش عالی شده است و رفتارش نیز خوب شده است به مدرسه گفتم تا آنجا که میتوانند با او مهربان باشند و دربارة تغییراتی که کرده صحبتی به میان نیاورند. آرن از ارتباطهای خود با مردم خشنود بود.
در حدود سه ماه بعد درمان او پایان یافته اعلام شد. با نامزد مادرش رابطة خوبی پیدا کرده بود، آرُن از این ازدواج بهرهمند میشد زیرا مسلماً او به پدر نیاز داشت.
آرُن دوستانی پیدا کرده بود و کمتر به من نیاز داشت.
2. رشد زیستی – روانی ؛ ویلیام گلاسر
پارادایم: کردار شناسی
رویکرد: رفتار گرایی یا (واقعیت درمانی)
گلاسر از لحاظ روانی به مانند اریکسون قایل به این است که یک تعامل دوسویه بین کودک و مادر برقرار میشود که این تعامل جهان اطراف را برای کودک با ثبات و قابل اعتماد میکند، که اگر این ثبات بوجود نیاید حس عدم اعتماد در کودک بوجود میآید که در نهایت موجب پدیدآمدن اضطراب جدایی خواهد شد، که نتیجة آن در بزرگسالی اختلال در رفتار و شخصیت فرد خواهد بود.
همچنین گلاسر از لحاظ زیستی به مانند جان بالبی قایل به این است که جانداران با مجموعهای از الگوهای عملی ثابت به دنیا میآیند که این رفتار در صورت وجود محرک محیطی مناسب که به آن (رها کننده میگویند) بروز میکند و این بروز فقط در یک فاصله زمانی محدودی در دوران رشد اتفاق میافتاد که به آن دورة حساس یا بحرانی میگویند. این رفتارها از لحاظ انطباقپذیری ارزش دارند و به نظر گلاسر اگر این انطباق روانی صورت نگیرد افراد در رنج خواهند بود؛ که مهمترین رفتار انطباق جویانة روانی سیستم پیوندجویی است، پیوند جویی یک سیستم تنظیم کننده است و در درون فرد قرار دارد این سیستم به فرد امنیت روانی میدهد و موجب برقراری ارتباط با فرد تکیهگاه میشود. فرد تکیهگاه حتی وقتی حضور ندارد باز هم هست و موجب حیات روانی میشود.
به اعتقاد گلاسر ما دو میراث داریم:
1. میراث زیستی
2. فرهنگ جامعه
گلاسر اعتقاد دارد احساس ارزشمندی بیشتر در مدرسه که حالت جامعهپذیری دارد اتفاق میافتد تا در خانه برای همین سن 10-5 سالگی سن حساس درنظر گرفته است.
ضمن آنکه گلاسر معتقد است که قبل از اتفاق تجربیات تلخ بهتر است تعلیم و تربیت را انجام داد چون زمان و انرژی بیشتری صرف خواهد شد که ابتدا آنها پاک شود و بعد آموزش (بازآموزی) صورت گیرد.
گلاسر شدیداً به پیشگیری از طریق آموزش مسئولیتپذیری اعتقاد دارد و میگوید ما نباید بگذاریم فرد تجربه هویت شکست را پیدا کند.
1. مراتب برآوردن شدن یا برآورده نشدن نیازهای اساسی از نظر گلاسر عبارتند از:
عدم ایجاد ارتباط عاطفی دو سویه
ایجاد ارتباط عاطفی دوسویه
وقتی این رشدها اتفاق نمیافتد
وقتی این رشدها اتفاق میافتد
فرد واقعیتها را نمیشناسد و رفتارهای
آموزش رفتارهای درست و اخلاقی
مولف : مریم خسرویانی – كارشناس ارشد روانشناسی تربیتی
چکیده
نظریه گلاسر یک نظریة پرورشی - آموزشی (پیشگیری) و درمانی است. لذا، سه کارآیی دارد، خانه، مدرسه، مراکز درمانی.
تأکید نظریه گلاسر این است که میخواهد افراد را از کنترلهای بیرونی رها کند وبه کنترل درونی برساند. در واقع همان مفهومی که در نظریه یادگیری اجتماعی مبنی بر ارتباط میان رفتار و پیامدهایش مورد نظر گلاسر نیز میباشد. بنابراین، نظریه افرادی که ارتباط میان رفتار و پیامدهای آن را میفهمند از کنترل درونی برخوردارند در واقع این افراد باور دارند که میتوانند بر محیط خود تأثیر بگذارند.
مقولة کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت توفیق میگردد و در محیط مدرسه سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و توجه به تکالیف میشود.
مقدمه
گلاسر در عصر بحران اجتماعی و از خود بیگانگی در آمریکا به این نکته پی برد که اساس تمام مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین آنهاست. افرادی که خود را گم کردهاند و سرگردان به هر تخته پارهای چنگ میزنند تا چند صباحی زنده بمانند. اما باید به ساحل واقعی نجات رسید.
گلاسر به این نتیجه رسیده است که انسانها بر خلاف دیدگاههای سنتی درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند.
انسانها انتخاب میکنند ، تصمیم میگیرند، تغییر میدهند، خودشان را بررسی میکنند.
گلاسر همچنین پی برد که چون با انسان طرف است، برای اجرای فنهای درمانی به یک چیز دیگر هم احتیاج هست و آن رابطه است و دیگر یک درمانگر سرد و بیعاطفهی متخصصِ مصلحت اندیش نمیتواند موفق باشد. نقش مهم رابطه درمانی برای او یک فرض جدی در درمان لحاظ شد.
علاوه بر رابطه درمانی، نگاه گلاسر در آسیبشناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در رفتار نیست نگاه او به فرد این است که وی از تواناییهای خود به درستی استفاده نمیکند تا به خودشکوفایی و کمال برسد.
گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسانگرایی وجود دارد با عقل و استدلال نیز همراه میکند اما همچنان فقدان «عبرت از گذشته» در نظریة وی وجود دارد.
زیرا انسانها فکر میکنند، احساس میکنند، تجربه میکنند، از گذشته عبرت میگیرند و برای آینده آرزوهایی دارند.
پیش سازمان دهنده
بهطور کلی انسانها دارای 4 نوع رشد هستند:
1. رشد زیستی ،
2. رشد روانی (رشد شناختی ، رشد عاطفی – هیجانی) ،
3. رشد اجتماعی،
4. رشد اخلاقی.
گلاسر وجود انسان را شامل دو بخش روان و جسم درنظر گرفته است و گلاسر نظریهاش را براساس رشد روانی تبیین کرده است، اما به رشد شناختی، عاطفی-هیجانی، عقلانی، اجتماعی و اخلاقی نیز تاحدودی پرداخته است و این رشدها را از رشد روانی جدا درنظرنگرفته است. وی میگوید: «رفتار سبب بروز این رشدها میشود».
او همچنین اعتقاد دارد که همانطور که از لحاظ رشد زیستی انسانها به غذا احتیاج دارند، برای رشد روانی نیز به یک یاری دهنده و یا یک راهنما نیاز هست.
او عنوان میکند 2 نیاز اساسی روان انسان:
1. نیاز به عشق و دوستی دوسویه و ارتباط است.
2. نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران و کسب هویت منحصر بفرد و احترام است.
وی برای برآورده شدن این دو نیاز به رشد: 1. روانی- عاطفی، 2. روانی- رفتاری ، 3. روانی- اجتماعی (آ.پ)، 4. روانی- اخلاقی، 5. روانی-شناختی، 6. روانی- عقلانی ، تأکید نموده است.
گفته میشود انسانها در جوامع گوناگون صرفنظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازهای اساسیشان یکی است ولی توانایی برآوردن این نیازها متفاوت است. در همین رابطه بسیاری از افراد هستند که نیازهای روانیشان برآورده نمیشود و به رضایت خاطر دست نمییابند، در واقع از اینکه دوست داشته باشند و دوستشان بدارند ناتوان هستند. پس اینگونه افراد به رواندرمانی احتیاج دارند؛ تا راه برآوردن نیازهایشان را یاد بگیرند.
موارد کاربرد نظریه واقعیت درمانی:
در این نظریه گفته میشود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند (منهای بیماریهای عضوی) از کمبود نیازهای روانیشان رنج میبرند. مثلاً:
1. زنی گه دچار سردردهای میگرنی است،
2. مردی که ادعا میکند حضرت مسیح است،
3. پسربچهای که در کانون بازپروری است،
4. کسی از پرواز میترسد،
5. رانندهای که با سرعت میرود،
6. فردی که از زخم معده در رنج است،
7. ترس از آسانسور، بلندی و . . .
8. افرادی که قانونشکنی میکنند،
9. افرادی که الکل مصرف میکنند، یا خودکشی میکنند.
این نظریه میگوید: انسان مسئول همة اعمال خودش است. و میگوید:
« تمام بدبختیها، رنجها، بسیاری از بیماریها، شکستها و . . . ، به خود انسان بر میگردد و حاصل بیمسئولیتی خود انسان است. انسانها باید رفتارشان را ارزیابی کنند، ببینند درست است یا نادرست، حق است یا ناحق ، تا به این وسیله به رفتار اجتماعی خودشان رنگ و بوی اخلاقی بدهند».
- در این نظریه گفته میشود که همة فعالیتهای افراد برای ارضای این نیاز میباشد، اگر موفق شوند، به نقطه اوج و خودشکوفایی که همان پذیرش مسئولیت شخصی سلامت خود، میباشد خواهند رسید که نتیجة آن اتکا به حمایت درونی خود است. و اگر موفق نشوند هم خود رنج میبرند و هم باعث رنج و ناراحتی دیگران میشوند.
1- تاریخچه:
ویلیام گلاسر در سال 1925 در اوهایو متولد شد . در 19 سالگی مهندس شیمی ، 23 سالگی یک روانشناس بالینی و 28 سالگی یک پزشک شد و پس از آن روانپزشک گردید. عمدة کار او درمان جوانان بزهکار بود (مدرسه ونتورا ) و در آخر به آموزش و پرورش روی آورد و به موازات آن به آموزش مربیان پرداخته است.
وی میگوید: اصل در واقعیت درمانی ایجاد پیوند ، تقبیح مسئولیت گریزی و بازآموزی است و لذا فرمول ثابتی برای کاربری در مورد فرد بیمار به هنگام درمان وجود ندارد چگونگی انجام واقعیت درمانی بستگی به میزان مسئولیتگریزی بیمار وشخصیت او دارد.
هرچند هیچ دو موردی همانند هم نیستند ، هنگامی که درمان موفقیتآمیز باشد انسان به آسانی میتواند مشاهده کند این اصول چگونه با روند درمان بهخوبی در هم بافتهاند.
به نظر گلاسر، شکست در امر درمان به این امر بر میگردد که به درستی آن اصول اساسی توسط درمانگر به کارگرفته نشده است، گلاسر میگوید: در آخرین سال تحصیل از درمانهای سنتی ناراضی شده بودم و در جستجوی راه بهتری برای درمان افراد به جز رواندرمانی سنتی بودم.
و وقتی برای درمان آرُن میبیند که درمانهای سنتی جواب نمیدهد . تلاشهای دیگری شروع میکند که بعدها واقعیت درمانی نام میگیرد.
آرن پسری یازده ساله و بسیار باهوش بود از مادری بیعاطفه، طلاق گرفته و متخصص در سطح آزمایشگاه موشکی، پدر آرن در بخش دیگری از کشور زندگی میکرد، گلاسر میگوید : وقتی آرن را دیدم دوسال بود که زیرنظر درمان گران دیگر درمان میشد و من سال سوم رزیدنتی خود را میگذراندم و او نخستین بیمار کودک خارج از بیمارستان من بود.میگنا دات آي آر.دو درمانگر قبلی به روش سنتی با بازی درمانی او را درمان کرده بودند. مثلاً اگر او چند بار عروسک زن را کتک میزد، درمانگر از او میپرسید آیا دلش میخواهد مادرش را کتک بزند و امیدوار بود. آرن حدس او را تأیید کند، من هم نخست سعی داشتم همان راه درمان گران قبلی را پیش گیرم، هنگامی که آرن خشم و قهر خود رانسبت به مادرش تأیید کرد من حیران مانده بودم، همانگونه که آن دو درمانگر حیران شده بودند که چرا رسیدن به این (بینش ) به او کمکی نمیکند. آرن راه و روش بهتری را برای عملکرد میخواست ولی تا آن موقع ما از یاد دادن آنچه را که او نیاز داشت خودداری کرده بودیم.
من روزهای دوشنبه و پنجشنبه صبح عزا میگرفتم زیرا با آرُن وقت داشتم.
درمانگران قبلی به او میدان داده بودند و او برای خودش هر کاری دلش میخواست میکرد. او به گونهای تهاجمی و به روش غیرقابل پیشبینی عمل میکرد. برای اینکه توجه مرا جلب کند داد میکشید و وقتی به او توجه میکردم کنار میکشید و مرا پس میزد و در مورد مادرش او را آدمخوار طرد شدهی روانی میدانست. او واژهها و تعبیراتی را که درمانگران قبلی به کار میبردهاند بر زبان میآورد و درمانگران پیشین را به باد انتقاد میگرفت، در مدرسه نیز خشمگین بود و میگفت هیچ کس مرا درک نمیکند. نسبت به نامزد جدید مادرش پر از خشم بود و میگفت این مرد مادرش را از دست او ربوده است. هیچکس در مورد رفتارهای او داوری نکرده بود چه درست چه غلط! همه رفتار او را بیرونریزی عقدههای روانی تعبیر کرده بودند، او دمدمی مزاج و ناشاد بود.
• رفتار او تلاشی ناامیدانه برای وادارکردن دیگران به راهنمایی و تصحیح رفتارش و انضباط دادن به او به گونهای که شاید به رفتار نیک دست یابد و کاری ارزشمند از دستش برآید، بود.
• تمام آنجه را که حس میکرد این بود که هیچکس در واقع توجه لازم را نمیکرد با هیچکس پیوند عاطفی نداشت و او تقریبا از واقعیت بریده بود جیغ میزد و فرار میکرد ، حرفهای بیمعنی میزد. او چند بار در خلال جلساتی که داشتیم میگفت مادرم مرا دوست ندارد و همین موضوع علت بدرفتاریهای اوست. این نشان میداد که او بهخوبی به رفتار خود واقف است. مادر آرُن زنی سرد و بیاحساس بود و به جای اینکه در برابر رفتار او واکنش نشان دهد و محدودیتهایی برایش قائل شود با او به بحث و جدل میپرداخت.
• آرُن عمیقاً احساس بیارزشی میکرد و فکر میکرد کسی دوستش ندارد . بچههای مدرسه و همسایه به خاطر کارهایش مثل طاعون از او دوری میکردند زیرا کلاس را بر هم میزد، بازی بچهها را به هم میریخت و . . .
• پزشک مافوق من اعتقاد داشت او باید تحلیل روانی شود و بداند که چرا . و سپس من از روش انتقال استفاده کنم .
• کمکم بین من و آرُن یک پیوند عاطفی شکل میگرفت و من تصمیم گرفتم برخلاف آنچه خوانده بودم شروع به نوعی واقعیت درمانی کنم از آن به بعد قرار شد تأکیدها بر واقعیت و رفتار زمان حال باشد.
• فردای آن روز وقتی آرُن آمد به او گفتم: برو اتاق بازی ، اما او مطابق معمول همانجا ماند به او گفتم گوش کن امروز هیچ علاقهای به آنچه تو میگویی ندارم، فقط تو باید به حرفهای من گوش کنی، سعی کرد فرار کند، نگهش داشتم ، به او گفتم: دیگر بازی تمام شده و مانند آدم بزرگها صحبت میکنیم واگر قرار باشد رفتاری بیادبانه داشته باشد تحمل نخواهم کرد. باید هر کاری کرده به من بگوید و منهم به او کمک خواهم کرد درست ونادرست کارهایش را تشخیص دهد. او کوشش کرد که برود نگذاشتم سعی کرد مرا بزند به او گفتم اگر مرا بزنی منهم تو را خواهم زد!
او حس کرده بود که من از خودم ناامید شدهام و ترسید که با فشار آوردن به من رهایش کنم، و او را به حال خود بگذارم خیلی رک به او گفتم تو بدبختترین و نفرتانگیزترین بچهای هستی که تا به حال دیدهام. شدیداً شگفت زده شد. او فکر کرده بود تمام درمانگران باید بهناچار درمانجویانشان را دوست داشته باشند به او گوشزد کردم، اگر خیال دارد درمان شود باید سعی کند اخلاق و رفتار خود را تغییر دهد وبداند هیچکس، دیگر با این رفتاری که او دارد نمیتواند به او کمک کند.
* آنچه بعداً روی داد خیلی مهیج بود بیش از هر چیز او دوست داشتنی شده بود و مودب صحبت میکرد به نظر میرسید از اینکه با من باشد لذت میبرد و با کمال شگفتی دیدم که من هم به دیدن او مشتاق هستم. با وجود اینکه بین من و او پیوند عاطفی برقرار شده بود باز هم از راهکارهای من نزد مادرش شکایت میکرد او میدانست مادرش به سراغ من خواهد آمد که رویهام را عوض کنم. اگر مادرش میتوانست روش مرا عوض کند ثابت میشد من واقعاً نگران آرُن نیستم و پیوند عاطفی ما شکسته میشد.
مادرش تهدید کرد که روش مرا به مافوقم گزارش میکند منهم گفتم اینکار را بکنید بعدها دیگر آرن شکایت نکرد.
پیوند عاطفی ما بیشتر میشد مراقب او بودم که مبادا به رفتار قبلی خود برگردد و اگر کار خوبی از او میدیدم به او جایزه میدادم.
حدود دو ماه بعد از مدرسهاش شنیدم نمراتش عالی شده است و رفتارش نیز خوب شده است به مدرسه گفتم تا آنجا که میتوانند با او مهربان باشند و دربارة تغییراتی که کرده صحبتی به میان نیاورند. آرن از ارتباطهای خود با مردم خشنود بود.
در حدود سه ماه بعد درمان او پایان یافته اعلام شد. با نامزد مادرش رابطة خوبی پیدا کرده بود، آرُن از این ازدواج بهرهمند میشد زیرا مسلماً او به پدر نیاز داشت.
آرُن دوستانی پیدا کرده بود و کمتر به من نیاز داشت.
2. رشد زیستی – روانی ؛ ویلیام گلاسر
پارادایم: کردار شناسی
رویکرد: رفتار گرایی یا (واقعیت درمانی)
گلاسر از لحاظ روانی به مانند اریکسون قایل به این است که یک تعامل دوسویه بین کودک و مادر برقرار میشود که این تعامل جهان اطراف را برای کودک با ثبات و قابل اعتماد میکند، که اگر این ثبات بوجود نیاید حس عدم اعتماد در کودک بوجود میآید که در نهایت موجب پدیدآمدن اضطراب جدایی خواهد شد، که نتیجة آن در بزرگسالی اختلال در رفتار و شخصیت فرد خواهد بود.
همچنین گلاسر از لحاظ زیستی به مانند جان بالبی قایل به این است که جانداران با مجموعهای از الگوهای عملی ثابت به دنیا میآیند که این رفتار در صورت وجود محرک محیطی مناسب که به آن (رها کننده میگویند) بروز میکند و این بروز فقط در یک فاصله زمانی محدودی در دوران رشد اتفاق میافتاد که به آن دورة حساس یا بحرانی میگویند. این رفتارها از لحاظ انطباقپذیری ارزش دارند و به نظر گلاسر اگر این انطباق روانی صورت نگیرد افراد در رنج خواهند بود؛ که مهمترین رفتار انطباق جویانة روانی سیستم پیوندجویی است، پیوند جویی یک سیستم تنظیم کننده است و در درون فرد قرار دارد این سیستم به فرد امنیت روانی میدهد و موجب برقراری ارتباط با فرد تکیهگاه میشود. فرد تکیهگاه حتی وقتی حضور ندارد باز هم هست و موجب حیات روانی میشود.
به اعتقاد گلاسر ما دو میراث داریم:
1. میراث زیستی
2. فرهنگ جامعه
گلاسر اعتقاد دارد احساس ارزشمندی بیشتر در مدرسه که حالت جامعهپذیری دارد اتفاق میافتد تا در خانه برای همین سن 10-5 سالگی سن حساس درنظر گرفته است.
ضمن آنکه گلاسر معتقد است که قبل از اتفاق تجربیات تلخ بهتر است تعلیم و تربیت را انجام داد چون زمان و انرژی بیشتری صرف خواهد شد که ابتدا آنها پاک شود و بعد آموزش (بازآموزی) صورت گیرد.
گلاسر شدیداً به پیشگیری از طریق آموزش مسئولیتپذیری اعتقاد دارد و میگوید ما نباید بگذاریم فرد تجربه هویت شکست را پیدا کند.
1. مراتب برآوردن شدن یا برآورده نشدن نیازهای اساسی از نظر گلاسر عبارتند از:
عدم ایجاد ارتباط عاطفی دو سویه
ایجاد ارتباط عاطفی دوسویه
وقتی این رشدها اتفاق نمیافتد
وقتی این رشدها اتفاق میافتد
فرد واقعیتها را نمیشناسد و رفتارهای
آموزش رفتارهای درست و اخلاقی