شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
تاریخ انتشار :
جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳ / ۱۴:۴۵
کد مطلب: 28728
۱

من آرایش می‌کنم، پس احتمالاً هستم!

من آرایش می‌کنم، پس احتمالاً هستم!
مد روز زندگی: من آرایش می‌کنم، پس احتمالاً هستم!
من نمی‌فهمم مگر بعضی‌ها جعبه مداد رنگی هستند؟! من روز اولی که تو را دیدم و پسندیدم والله و بالله یک رنگ دیگر بودی. البته همه تقصیرها به گردن فرد نیست و نقش تبلیغات و شست و شوی مغزی را نمی‌شود در این میان نادیده گرفت. وقتی از بچگی دخترها را طوری بار می‌آوریم که «باید آرایش کنی تا خوشگل بشی و یک پسر خوب بیاد خواستگاریت!» دیگر چه انتظاری می‌توان داشت.
بمباران «آرایش کن تا خوشگل بشی» تا جایی ادامه می‌یابد که بچه بی‌آرایش واقعاً خوشگلمان تبدیل به موجودی شود که دیگر خودمان هم نشناسیمش. مخصوصا با آن آرایش‌های عجیب و غریب «خلیجی» که خدا را شکر بالاخره از مد افتاد! البته در سمت جنس مقابل هم اوضاع به همین منوال است و متاسفانه هستند پدر و مادرهایی که پسربچه‌ها را از کودکی در باره اهمیت آرایش برای زیبایی‌تر شدن جنس مخالف حساس بار می‌آورند.

واقعاً یک دختربچه و پسربچه‌ پنج شش ساله این چیزها را از کجا یاد می‌گیرند؟ غیر از کانون گرم خانواده؟ واقعا چرا؟ چرا تا این حد ساده و نادانسته تحت تاثیر تبلیغات قرار می‌گیریم؟
هیچ می‌دانید کشور انگلستان که از بزرگترین تولیدکنندگان لوازم آرایش در دنیاست، به لحاظ سرانه مصرف این محصولات در ردیف کم مصرف‌ترین‌هاست؟
خب حالا که فهمیدید فکر می‌کنید به چه دلیل؟ البته دلایل بی‌شماری می‌تواند وجود داشته باشد و یکی از آن‌ها شاید این باشد که مردم انگلستان احتمالاً وقتشان را صرف کارهای بهتر و مفیدتری می‌کنند!
-
 همسر من در یک مهد کودک کار می‌کند. صبح‌ها در بدو بدوی صبحانه خوردن و حاضر کردن بچه‌ها و منی که ماشین را گرم کرده‌ و هر ٢ دقیقه یک بار زنگ آیفون را به صدا در می‌آورم که «زود باشین دیر شد»، او خیلی بخواهد خودش را بکشد فوقش بتواند یک رُژ ساده بزند. من هم که طاقت ادا و اطوار بچه‌ها را ندارم به بهانه گرم کردن ماشین جیم زده‌ام، خیلی بخواهم محبت کنم احتمالاً بگویم «بَه چه خوشگل شدی» و بعد گازش را بگیرم تا به کارهایمان برسیم و باز مدرسه بچه‌ها دیر نشود! به گفته همسرم سر و ظاهر مادر یکی از بچه‌های مهد هر روز به نحوی است که مربی‌ها به شوخی راجع به او می‌گویند «انگار می‌خواد بره عروسی» و از طرف دیگر مادرهایی هم هستند که با چشم‌های پف کرده بچه‌هایشان را تحویل داده و با عجله راهی محل کار خود می‌شوند. با خودم فکر کردم اتفاقی که نهایتاً می‌افتد هم این است که آن خانم محترم احتمالاً تا ظهر می‌خوابد و این یکی‌ها تازه ساعت ١٢ شب بعد از خشک کردن سینک ظرفشویی از خستگی بیهوش می‌شوند.
دیروز در لا‌به‌لای تعریف‌های هر روزه همسرم از ماجراهای مهد کودک متوجه شدم گویا چندی پیش خانمی که ویزیتور کتاب‌های کمک آموزشی بوده و با یک شرکت پخش کتاب همکاری داشته، یک کتاب کمک آموزشی خوب را به مدیر مهد معرفی می‌کند و خانم مدیر هم بعد از مشورت با مربی‌ها تصمیم می‌گیرد این کتاب را به عنوان بخشی از لوازم کمک آموزشی به اولیای بچه‌ها ارایه کند تا در صورت تمایل آن را خریداری کرده و در خانه دقایقی را با بچه‌هایشان به مطالعه بگذارند. نتیجه اینکه از بین همه پدر و مادرها فقط یک نفر از خریدن کتاب فوق برای فرزندش خودداری می‌کند. حتما می‌توانید حدس بزنید چه کسی؛ بله، همان خانمی که کمی بالاتر غیبتش را کردیم!!

(جمشید رضایی- کارشناس منابع طبیعی/ شهروند)
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

چطور از مردها تعریف کنیم؟
ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
تونل هابه ما آموختند که حتی دردل سنگ هم راهی برای عبور هست، تونل ها راست میگویند ؛ راه است ، حتی از دلِ سنگ! " آنجا كه راه نیست ، خداوند راه را می گشاید... "