پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2 May 2024
تاریخ انتشار :
چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱ / ۰۵:۳۹
کد مطلب: 10753
۰

اتفاقی نادر در مشهد/12 معلم زیر سقف خانه معلم پرورl

    اینجا خانه ای است معلم پرور، سالها مادر و پدر شش گل زندگی 45 ساله شان را به بوستان علم و تحصیل می فرستادند تا امروز مشهد به خانواده ای افتخار کند که تمام غنچه هایش، معلم بوستان آموزش و پرورش هستند.

به گزارش مهر، غروب آدینه است. آدرسم داده اند، خیابان سرو. بهار، نسیمی می شود از گل و بلبلی که روی سرو کوچه نشسته است. بچه های ریز و درشت توی پارکینگ بازی می کنند، انگار، همه نوه حاج خانمی اند که مادر صدایش می زنم. زنان در منزل و مردان در پارک محله فوتبال را به پوسته شب می کشند. یکی یکی با احترام می آیند و پر از ترانه های تواضع، سلام می دهند. من، عابری عطشناک، دلباخته نگاه مادر بزرگی می شوم که چهار دخترش را به معلم همسر داده و برای دو پسرش نیز، خانم معلم خواستگاری کرده است. 12 معلم و یک خانواده. باب صحبت که باز می شود می بینم 4 تن دیگر نیزاز میان 14 نوه یا معلم رسمی اند یا آزاد.
برای اینکه اشتباه نکنم، شماره بندی شان می کنم. درست،عین گلهای روی اپن آشپزخانه. می آیند و مقابلم می نشینند. مهربان و دوست داشتنی. انگار اینجا مدرسه زندگی است که سه نسل، عصرهای هر جمعه کنار هم جمع می شوند. درس می دهند و درس می گیرند. درس ایمان و صبوری و صداقت از مادر بزرگ. الفبای زندگی از معلمان ابتدایی اش. روانشناسی مهارتهای زندگی از مشاوران و نظم و ترتیب از معاونان و توانایی انجام امور از مدیرانش. اینجا اداره کلی و ناحیه ای هم دارد، اما چون مادر به جلوه درآید ستایشش رواست. طاهره سادات حسینی زهرایی ، با 72 بهار و4 ماه و 22 روز از زندگی، تا ششم ابتدایی درس خوانده. قرآنش را می بینم که به احترام روی رحل و میز مخصوص گذاشته است. اصلیتش یزدی است، اما بزرگ شده تربت جام. یک دنیا شعر حفظ دارد وعاشق معلمی است. می گوید: ما ثروت و مال و اموال نداریم اما اخلاق داریم، بچه ها حق ندارند از آموزش و پرورش پیش من بد بگویند، به آنها گفته ام اگر راضی نبودید، استعفا بدهید، حالاخدا را شکر همه شان هم موفقند. مادر ادامه می دهد: زندگی ما توی تربت جام از صفر شروع شد، پدرشان بقالی داشت و من هم توی ماست بندی و فروش کمک می کردم، پسران هم که بزرگ شدند می رفتند و می شدند شاگرد حاج آقا، سال 77 که حاج آقا به رحمت ایزدی پیوست، بچه ها یکی یکی آمدند مشهد، من هم پشت سرشان آمدم، فقط محبوبه سادات هنوز تربت است. وی با بیان اینکه بچه ها همه در انتخاب رشته تحصیلی آزاد بودند، می گوید:همه شان با عشق این راه را انتخاب کردند، هرچند حاج آقا بیشتر دوست داشت بچه ها بازاری شوند؛ اما من جور کشیدم و گفتم نه، معلمی بهتر است. وی می افزاید: 15 سالم بود ازدواج کردم، اختلاف سنی ام با دختر بزرگم 16 سال است، 5 بار مشرف شدم مکه ،5 بار سوریه و دو بار کربلا، نذر دارم هر بار با یکی از بچه ها یا نوه ها بروم سفر زیارتی، هفته بعد هم به امید خدا کربلا در پیش است. مادر مکث می کند. شجره تصویری خانه را نشانم می دهد و می گوید: بعد از فوت همسرم پسر بزرگم به همه دستور داد که تا مادر زنده است؛ تمام اموال و منزل در اختیار ایشان بماند، بیمه هم که نبودیم، مستمری هم نداشتم اما با همراهی و کمک او زندگی می کنم. وی می افزاید:9 فرزند داشتم سه تا بر اثر بیماری و نبود امکانات آن سالها، فوت کردند، اگر می ماندند حتما آنها معلم بودند، در طول هفته، هر شب یکی از نوه ها می آید و من تنها نیستم، یک نوه ام 4 سال که دانشگاه می رفت پیش من بود. وی ادامه می دهد: برای درس خیلی از بچه هایم کار می کشیدم، خانه پر رفت و آمدی داشتیم اما من به بچه ها درس زندگی می دادم، دخترانم هنرهای دستی هم بلدند،  آقا همیشه به بچه ها می گفت از هیچ چیز به جز خدا نترسید، من به مادران توصیه می کنم اول بچه ها را با مذهب آشنا کنند بعد درس و آخر از همه، کار تا موفق باشند، دختران، عروسها و نوه هایم از نظر حجاب و ایمان بیست هستند. می بینم، یکریز گلهای شکر وسپاس از خدای مهربان توی کلامش جوانه می زند. وی تصریح می کند: از آقای حاجی بابایی می خواهم نوه هایم را معلم کند به خصوص دختران را، هر چند جاهای مختلفی برای کارکردنشان پیشنهاد شده اما محیط آموزش و پرورش، برای زنان بهتر است. بعد، چای تعارفم می کند و معرفی بچه هایش، او را می رساند به کرانه های خرسندی و رضایت. عالم سادات حسینی زهرایی فرزند ارشد خانواده 56 سال دارد. معلم ابتدایی بوده و همسرش سید محسن حسینی زهرایی 56 سال و دبیر ریاضی راهنمایی. پسرشان سید احسان کارمند امور بازنشستگان اداره کل آموزش و پرورش است و دخترشان حسنیه سادات، فوق لیسانس جغرافی و مدرس پیام نور مشهد و تربت جام. فرزند دوم محبوبه سادات،46 ساله دبیر دینی و عربی راهنمایی اما فوق لیسانس روانشناسی دارد. همسرش سید محمد صامعی،53 ساله معلم ابتدایی پیشکسوت و جانباز بسیجی است. از چهار دخترشان، محدثه سادات،26 ساله و لیسانس زیست شناسی و معلم غیر انتفاعی و آموزش از راه دور، مرضیه سادات،23 ساله و لیسانس تربیت بدنی، زهرا سادات و زکیه سادات هر دو محصلند. حمیده سادات فرزند سوم خانواده، 42 ساله و 23 سال است مشاوره می کند. حمیده  مسبب این آشنایی قشنگ است. همسرش فریدون افهمی 42 ساله و دبیر تربیت بدنی راهنمایی است. پسرانشان امیر و سینا 16 و11 ساله هر دو درس می خوانند. نجمه سادات،لیسانس روانشناسی، با 20 سال سابقه، او هم مشاور ناحیه 4 است. همسرش حسن افهمی 42 سال سن، لیسانس ابتدایی و با 23 سال سابقه کار در ناحیه 7 مشهد خدمت می کند. زهرا و مهدیه دو غنچه زندگی این معلمان مهربانند. مهدیه کوچولو در کویت به دنیا آمده است. کشوری که مادر، آزمون اعزام به خارجش را قبل از این، قبول شده است. سید رسول، لیسانس جغرافی و 49 سال سن و 30 سال خدمت کرده است. او و همسرش معصومه نبوی که ارشد روانشناسی و 23 سال سابقه کاردارد، هر دو در ناحیه3 مشغولند. سید متین و حورا سادات 21 و14 ساله، حاصل زندگی مشترک این دو معلمند. متین ترم آخر کارشناسی ارشد مکانیک می خواند. سید محمد رضای 36 ساله، آخرین فرزند این مادر فداکار و مومن،20 سال سابقه کار دارد و لیسانس ابتدایی است. او کارشناس کارگزینی اداره کل آموزش و پرورش است. صدیقه اکبر زاده همسر محمد،34 ساله و 16 سال سابقه کار دارد. او معاون دبیرستان و لیسانسیه زیست شناسی است. شکیبا سادات و سید علیرضا کودکان 9 و 6 ساله، گلهای زندگی ته تغاری مادربزرگند. از زبان غنچه ها حسنیه از راه می رسد. یکی ازهمان نوه ها که حاج خانم، آرزو دارد معلم شود. چادرش بوی نماز و مسجد می دهد. امروز آزمون دکترا داده است. می پرسم از مادر بزرگ چه آموخته ای؟ پاسخم می دهد: صبر و از پدر و مادرم که وجه فرهنگی تربیتشان پر رنگ تر است؛ غیر مستقیم درس زندگی یاد گرفته ام. با حورا سادات توی حیاط حرف می زنم. خلوت انسی که تویش دست بافه های دخترکان ترکمن پهن است. با مخده و تخت و پتو همراه ملافه های گلدار براق که مادر به انتظار عزیزانش چیده است. چقدر گل این جا خودنمایی می کند از هلو وانجیر و به و نخل مرداب و شلیل وشمعدانی تا ریحان و پونه و پرواز. این جا کودکان سرود سبز باران می خوانند و بزرگترها بر سجاده. مادر سر به سجده عبودیت می گذارند. حورا می گوید: مادر بزرگ را خیلی دوست دارم.، پنج سال پیشش بودم. می گویم ولی من شنیدم در خانه مادر بزرگها حوصله بچه ها سر می رود. می گوید: نه، من و مامانی با هم غذا درست می کردیم، نماز می خواندیم، گلهارا آب می دادیم تازه، توپ بازی هم می کردیم. مادر یک نبیره هم دارد. امشب میانمان نیست. عکسش را نشانم می دهند. دختر محدثه سادات. پای صحبت داماد ارشد خانواده می نشینم. سید محسن. می گوید: قانون به کارگیری فرزند زوجین فرهنگی در آموزش و پرورش همچنان معلق است. بعضی ها مدعی اند قضیه موروثی می شود. من معتقدم به هیچ عنوان این گونه نیست. ما شاهد به کارگیری فرزندان در سایر ادارات و بانکها هستیم. وی می افزاید: در طول 33 سال خدمتم نتوانستم حتی یک بار از امکانات رفاهی آموزش و پرورش که بیشتر همکاران اداری از آن استفاده می کنند بهره ببرم، آنها می توانند هر سال از خانه ها و مراکز رفاهی فرهنگیان در شهرهای دیگر استفاده کنند. وی که برادر شهید و پدرش نیز معلم و سه سال پیش بازنشسته شده، می گوید: اکنون تفاوت فاحشی میان حقوق ما و بازنشسته های فعلی تا مرز 300 هزار تومان وجود دارد که انصاف نیست. وی که سه سال است در غیر انتفاعی ها تدریس می کند؛ می افزاید: پرداختی یک ساعت حق التدریس در آموزش و پرورش، حداقل شش هزار تومان است در حالی که من بعد از سی سال تجربه، ساعتی 2500 تومان در غیر انتفاعی مزد می گیرم و این یعنی استثمار معلم. حالا داماد دوم خانواده که او هم برادر شهید و پدرش که سال 48 به آسمان رفته است نیز معلم بوده، مرا می برد تا جنگ. تا والفجر 3. تا سالهایی که هم بسیجی بوده و نبرد می کرده هم در پشت جبهه اهواز تدریس. او و خانواده حداقل ماهی یک بار و در صورت امکان دو هفته یک بار به مادر سر می زنند. می گوید: این هفته به خاطر شما آمدیم. وی اذعان می دارد: ما معلم ها زیاد هستیم اما زیادی نیستیم، اول از همه خودمان باید برای خودمان ارزش قائل شویم، معلمی که سالها در روستا خدمت کرده، سی سال رنج کشیده باید و حقش است که هنگام بازنشستگی آسایش داشته باشد. وی با ناراحتی ادامه می دهد: اما وضعیت برعکس است، تازه دردسرهای بیماری، تحصیل و از همه مهمتر کار بچه ها شروع می شود. این جانباز 25 درصد منطقه مهران به سال 62 می گوید: بیمه هایمان راهم هیچ جا قبول ندارند با این که مصوبه مجلس است؛ اما کسی زیر بار نمی رود. می بینم، بزرگترها جلسه نقد و بررسی مسائل روز دارند و کوچکترها از بازی با هم لذت می برند، مادر هم مراقبت می کند چیزی کم و کسر این ضیافت دلنشین نباشد. با داماد سوم فریدون حرف می زنم. او شنا کار می کند و نجات غریق هم هست. برنامه های کوهپیمایی خانوادگی و سفرهای تیمی تابستان که در مدارس و زمینهای بازی شان انجام می شود، با اوست. او و مرضیه سادات که مربی بدنسازی، شنا و آمادگی جسمانی است، کار سلامت تن و روح خانواده را ساماندهی می کنند. فریدون از توجه مسئولان به ورزش ابتدایی ابراز خوشحالی می کند و می گوید: وقتی در اول ابتدایی چگونگی راه رفتن، پایه دوم، حرکات پیچیده تر، سوم،شنا، و چهارم و پنجم، طناورز و دومیدانی و ژیمناستیک ملی می شود؛ جا دارد امور نظارتی نیز به صورت کارشناسی انجام شود که البته جایش در تربیت بدنی خراسان، خالی است. وی می افزاید: البته باید مثل همه علوم به فرهنگ، زمان داد تا خانواده و جامعه نیز پیگیر آموزشهای تربیت بدنی در مدارس شوند، مربی آگاه و متخصص اگر آموزش درست بدهد مثل حجاری روی سنگ، سالها بعد نیز یادگیری، یادآوری می شود، درست عین دوچرخه سواری که در بزرگسالی نیز بازآموزی خردسالی است. بعد با حسن افحمی همکلام می شوم. این ساعات، عصاره تجارب همه جانبه در آموزش و پرورش است. او دل نگران از ناکارآمدی آموزش برخی معلمان می گوید: من از وضع موجود ناراحتم، خیلی از سیاستهای کلی اشتباه است، البته بخشی از مشکلات سیستم آموزشی هم بر می گردد به همان برنامه ها، از همه مهمتر جای پرورش هم خیلی خالی است. وی می افزاید: هنوز مشکلات معیشتی معلمان رفع نشده است، هزینه های سرسام آور زندگی آنها را به شغلهای دوم و سوم کشانده است. وی با بیان این که  نسل جدید در کاربست فردی و اجتماعی آموخته هایش دچار بحران است، تصریح می کند: نسلی که دروغ می گوید، تحقیر می کند، نظم ندارد و دیگران را دور می زند، حاصل عدم آموزش صحیح معلمان است، گاهی فکر می کنم شاید برنامه خوب بوده اما تبیین کننده و آموزش دهنده درست عمل نکرده که حاصلش این همه بی اعتمادی مردم به یکدیگر شده است. وی می گوید: همه می دانیم پیشرفت هر جامعه حاصل در رفاه بودن دوقشر قاضی و معلم است.از قضات که خبر ندارم اما نارضایتی معلمان درامور مالی، همچنان وجود داردو تا زمانی که این خلا برطرف نشود، چگونه می توان منتظر جامعه ای ایده آل بود. زنان سبزی تازه روی میز چیده اند که قصد رفتن می کنم. مادر تعارف می کند: بمانید، شام کله پاچه داریم. بعد یک روسری و سجاده سبزی، حاصل سفرهایش به همان سرزمینهای روحانی به دستانم می سپارد. اینجا پلاک پنجم کوچه سرو پر شدم از گهواره و گل و گندم. آراسته ام کردند با تبسم و ترانه. کلمات کتابهای آسمانی در من طلوع کرد به روایت معلمی. حالا که می روم آرزویی روشن از تبسم اردیبهشت با من است. ای کاش مدیرکل خطه خورشید، استاندار پایتخت دلها و وزیرآموزش و پرورش سرزمین مادری ام "ایران" نیز در مکتب این مادر و معلمانش؛ یک بار دیگر چون من بیاموزند و به باران خدمت؛ آرزوهایشان را اجابت باشند.
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

علت پرحرفی کودکان؛ چطور رفتار کنیم؟
چرا در دیدارهای خانوادگی عصبی هستیم؟
توصیه‌های سازمان ملل متحد به مناسبت هفته جهانی روانشناس
بهترین نوع جدایی از روان‌درمانگر چیست؟
چطور از مردها تعریف کنیم؟
ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشی ها را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم