هزار و يك پيامد طلاق در سن پايين
درست است كه نميتوان دو انسان را يافت كه كاملا شبيه يكديگر باشند ولي براي يك ازدواج موفق لازم است كه قرابتهايي از نظر رواني، اجتماعي و اقتصادي وجود داشته باشد. اين قرابتها امكان رسيدن به توافق را در زندگي مشترك به وجود ميآورد و از اختلافهايي كه به وجود ميآيد، ميكاهد. در نقطه مقابل هرقدر فاصله زياد شود از امكان رسيدن به تفاهم كاسته ميشود و به همين دليل احتمال از هم پاشيده شدن زندگي افراد افزايش مييابد. متأسفانه اين مساله به ميزان زيادي در جامعه ما مشاهده شده و براي كاستن از آن لازم است كه آموزشهاي لازم به جوانان داده شود. بايد آموزشها و راهنماييها كه جوانان را براي زندگي مشترك آماده ميكنند در برنامههاي مختلف گنجانده شوند. نحوه ارائه اين آموزشها هم از اهميت ويژهاي برخوردار است. هرقدر اين آموزشها با زبان نرم و روي گشادهتري به افراد ارائه شود ميتواند تأثير بيشتري بر آنها بگذارد. اما در صورتي كه اين آموزشها با زور و تحميل باشند تأثيرگذاري لازم را نخواهند داشت. با زباني درست ميتوان جوانان را راهنمايي كرد تا انتخابي مناسبتر داشته باشند. هرقدر كه انتخاب افراد درستتر باشد احتمال از هم پاشيده شدن نهاد تازه تأسيس خانواده كمتر است. اين آموزشها يك راه مناسب براي بقاي زندگيها هستند. در حال حاضر يكي از مهمترين مشكلاتي كه در جامعه ما وجود دارد اين است كه از هر چهار ازدواج يكي از آنها به طلاق ميرسد. زماني كه به آمارهاي غيررسمي رجوع ميكنيم، ميبينيم كه حتي مشكل از اين هم وسيعتر است، زيرا آمارهاي غيررسمي از يك طلاق به ازاي يك ازدواج سخن ميگويند. به دليل وسعتي كه اين مشكل دارد آموزشهاي قبل از ازدواج ضروري ميشوند.
يكي «من» شد ديگري «نيممن» شود
بعد از ازدواج زوجين بايد تفاوتها را بپذيرند. قديميها ميگفتند اگر يك فرد «من» ميشود ديگري بايد «نيممن» شود تا زندگي مشترك بتواند دوام داشته باشد. اما متأسفانه در نسل حاضر روز به روز اين مساله كمرنگتر ميشود و هر دو نفر تبديل به «من» ميشوند. اين «من» شدنها باعث ميشوند كه دو نفر نتوانند با يكديگر كنار بيايند و دوام زندگي آنها زياد نباشد. يكي از پيامدهاي مهم اين مساله كه جامعه را متضرر كرده اين است كه قبح طلاق در جامعه ما ريخته شده است و افراد با كوچكترين مشكلي به سراغ طلاق ميروند. البته منظور اين نيست كه طلاق كار اشتباهي است و نبايد اصلا باشد. طلاق هم يك راهحل است كه بايد در جاي درست از آن استفاده كرد. در حوزه مددكاري اجتماعي گاهي به مواردي برميخوريم كه طلاق تنها راه نجات يك خانواده است. در جامعه ما از گذشتههاي دور طلاق صورت خوشي نداشته است و به عنوان يك تابو به آن نگاه ميشده است. اما زماني كه طلاق تبديل به يك رفتار عادي و طبيعي در جامعه شود و قبح آن شكسته شود، افراد با كوچكترين مشكلي به سراغ طلاق خواهند رفت. اين باعث همهگير شدن طلاق در جامعه ميشود كه پيامدهاي ناخوشايندي را به همراه دارد. پيامدهاي اين مساله هم خانواده و هم جامعه را متضرر ميكند. به همين دليل لازم است كه نهادهاي مختلف در اين زمينه دست به كار شوند و آموزشهاي لازم را به جوانان بدهند. متأسفانه در حال حاضر در هيچیک از نهادهای اصلي اين آموزشها وجود ندارند. خانوادهها باید جوانان را براي ازدواج آماده كنند و نیز ساير نهادها مانند آموزش و پرورش هم كه باید نقش خود را در اين زمينه ایفا کنند. جوانان و نوجوانان جامعه ما آستانه تحمل پاييني دارند. همين آستانه تحمل پايين در كنار بالا بودن توقعات و انتظارات شرايطي را به وجود ميآورد كه از بقاي زندگيها كاسته ميشود. يكي از نتايج اين مسائل از هم پاشيده شدن زندگيها در سالهاي اول است. از آنجايي هم كه سن ازدواج در جامعه ما بالا رفته است، بسياري از زندگيها قبل از سي سال،يعني در سالهاي اول، از هم ميپاشند.
مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد ميترسد
تجربه تلخ زير سي سال ميتواند تمام زندگي يك فرد را تحت تأثير قرار دهد. شكست و طلاق در جواني و سن زير سي سال باعث ميشود كه جرأت و جسارت براي تجربه دوباره زندگي مشترك كاهش پيدا كند. قديميها ميگفتند مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد ميترسد. اين ضربالمثل به همين وضعيت اشاره دارد كه جوان شكستخورده در ازدواج از ازدواج مجدد ميترسد و از آن فرار ميكند. بعضا هم مواردي مشاهده شدهاند كه افراد بعد از طلاق ديگر سراغ ازدواج و زندگي مشترك نرفتهاند و تا پايان عمرشان مجرد ماندهاند. طلاق با خود پيامدهاي ناخوشايند ديگري را براي جامعه به همراه دارد كه از آن جمله ميتوان به تجرد و شكلگيري خانوادههاي تك نفره اشاره كرد. اين خانوارهاي تكنفره بهشدت در جامعه ما در حال افزايش هستند و آنگونه كه آمار رسمي بيان كرده است بالاي يك ميليون خانوار تك نفره در كشور ما وجود دارد. بخش زيادي از اين خانوارهاي تك نفره جواناني هستند كه يا هيچوقت ازدواج نكردهاند يا يك بار تجربه شكست در زندگي مشترك را داشتهاند و همين باعث شده كه ديگر سراغ ازدواج و زندگي مشترك نروند. تجربه تلخ شكست در زندگي مشترك در سن پايين، جرات و جسارت را از افراد ميگيرد و باعث ميشود آنها تنهايي را به زندگي مشترك ترجيح دهند. خروجي اين گرايش به تنهايي، فروپاشي خانواده است. از پيامدهاي اين مساله اين است كه به مرور زمان خانواده معنا و مفهوم خود را از دست ميدهد و تبديل به خانوارهاي تك نفرهاي ميشود كه تعدادشان هم در جامعه ما در حال افزايش است. امروزه ميتوان تعداد زيادي از افراد را مشاهده كرد كه با حيوانات زندگي ميكنند و محبت خود را نثار حيوانات شان ميكنند.
-
محمد زاهدياصل / مددكار اجتماعي و استاد دانشگاه