شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 27 Apr 2024
تاریخ انتشار :
چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ / ۲۳:۱۴
کد مطلب: 51204
۱
استاد تاریخ دانشگاه بیرمنگهام مطرح کرد:

۷ میلیارد نفر تنها روی ۲ درصد از زمین زندگی می‌کنند!

۸۰ خانواده، ۶ درصد از ثروت جهان را در دست دارند
۷ میلیارد نفر تنها روی ۲ درصد از زمین زندگی می‌کنند!
 از همان روز که ارسطو گفت انسان حیوانِ سیاسی است، تامل در مورد شهر نه به مثابه مکان صرف یا سکونتگاه بلکه در مقام پدیداری وجودی برای زیست انسانی خود را برملا کرد. ارسطو به قدر کافی ذکی بود تا دریابد که مسائل فلسفی مترتب بر وجود انسانی تا حد مکانِ اجتماع او هم برکشیده شده و مکان عمومی شانی اندیشگانی می‌یابد. از همین روست که پرسش از فضاهای عمومی یا شهر در طول تاریخ پا به پای تحولات فلسفی انسان در معنای اعم، پیش رفته و در هر دوره تاریخی از تحولات آن متاثر شده است.
 
لیندزی استانبریج (استاد تاریخ در دانشگاه بیرمنگهام در انگلستان) معتقد است: رسیدن به یک شهر آرمانی و اخلاقی یک فرایند تدریجی است، نه یک آرمانشهر. اگر شهرها را از لنز برابری و عدالت بنگرید و به سوی همین آرمان‌ها حرکت کنید، فرصت به‌دست آوردن چیزهایی که آدم‌ها به دنبال به‌دست آوردنشان هستند یعنی «شهرهایی برای همه» را پیدا می‌کنید.

گفتگوی ایلنا با این استاد تاریخ را در ادامه می‌خوانید.


از نگاه شما مسائل حیاتی که امروز در کانون شهرهای ما مطرح‌اند، چه مسائلی هستند؟
مسئلۀ اصلی این است که شهرها، به‌ویژه شهرهای غرب، از درون حصارهای اراضی مشاع پدید آمدند. این اتفاق طی 500 سال و به‌خصوص سده‌های هفدهم و هجدهم در لندن رخ داد؛ در آن زمان، آدم‌ها به‌معنای واقعی کلمه مجبور به ترک زمین‌های خود شدند. طی همین دوره بود که نیروی کار متحرک برای نخستین بار به‌وجود آمد. این نیروی کار متحرک از آدم‌هایی تشکیل می‌شد که هیچ مسکنی نداشتند. آنها رو به شهرها آوردند و طی انقلاب صنعتی استثمار شدند. البته که در جشن افتتاحیۀ بازی‌های المپیک از این امر تجلیل شد. جاهایی چون لندن و سایر شهرهای مانند آن، ذاتاً پدیدآورندۀ و پرورشگاه نابرابری و فقر هستند و تا به امروز نیز چنین مانده است.

اگر به آنچه در سراسر جهان می‌گذرد، نگاهی بیاندازیم، متوجه می‌شویم که در حال حاضر ما انسان‌ها روی 20 درصد از اراضی در دسترس زندگی می‌کنیم. ما پیشتر بر روی بخش اعظم کرۀ زمین (به‌جز نواحی غیرقابل سکونتی چون کوه‌های مرتفع و بخش‌های خاصی از بیابان‌ها) زندگی می‌کردیم اما طی صدسال گذشته، فرایند شهرنشینی انسان را به حیرت وامی‌دارد. ما این فرایند را «صنعت شهر» نام نهاده‌ایم. صنعت واقعی وجود دارد که نه‌تنها آدم‌ها را تشویق به آمدن به شهر می‌کند، بلکه آنها را به سوی شهر می‌راند. در بخش‌ اعظم جهان، آدم‌ها واقعاٌ مجبور به ترک زمین‌های خود می‌شوند. مثلاٌ در کانادا، مردم بومی مجبور به ترک زمین‌هایشان شده‌اند. در آمریکا، مردم بومی در فضای بسیار کوچکی چپانده شده‌اند. اگر به کلمبیا نگاهی بیاندازید، می‌بینید که آدم‌ها کشته شده و از زمین‌هایشان رانده شده‌اند و رو به شهرهایی چون بوگوتا، پایتخت کلمبیا آورده‌اند.

این فرایند دفع از اراضی و جذب به شهرها طی 25 سال گذشته افزایش معناداری داشته است و آن اراضی که زمانی به آدم‌ها تعلق داشت، اکنون در دست شرکت‌ها قرار دارد. در برزیل، پنج خانواده، مثلاٌ خانواده‌های پرتغالی قدیمی که از دوران استعمار آنجا سکونت دارند، مالک بخش اعظم اراضی هستند. این مسئلۀ بزرگ و بسیار جدی است، چون ما به‌تدریج کنترل خود را بر منابع غذایی، دسترسی به آب آشامیدنی و آزادی حرکت را از دست می‌‌دهیم. اما تقریباً هیچکس به این مسئله توجه ندارد. زمانی‌که این همه آدم در چنین فضای کوچکی در شهرها زندگی ‌می‌کنند، ارزش زمین، مالکیت و مسکن بالا می‌رود.


آیا نظر شما این است که افراد و اجتماعات محلی در چگونگی اداره و ساخت و ساز شهرها مشارکت بیشتری داشته باشند؟
گفته می‌شود که شهر برای آدم‌ها خوب است. حتی کتابی با این عنوان وجود دارد. این سخن از بیخ و بن دروغ است. همواره از شهرها از نظر نوآوری و خلاقیت صحبت می‌کنند، اما شهرها برای آدم‌ها خوب نیستند؛ قدرت در شهرها متمرکز است و برخی شهرها به تدریج در حال قدرتمندتر شدن هستند.

اما این مسئله به چیزی بیش از قدرت کنترل، یا مشارکت در فرایند کنترل مربوط می‌شود. تمثیل اغراق‌آمیز این امر می‌تواند این باشد که وقتی به زندان می‌روید، حق انتخاب مثلاٌ رنگ دیوارها را داشته باشید. این بدین معناست که حرف زدن دربارۀ ایدۀ مشارکت، آن هم در زمانی که مسائل اساسی بسیار مهمتری وجود دارند، بیهوده است. ما نباید حواس خود را متوجه امور بی‌ربط کنیم. باید به مسائل واقعاٌ اساسی دقت بپردازیم: چرا برای شهرها تا به این اندازه تبلیغ می‌شود؟ چرا «صنعت شهر» وجود دارد؟ این اصطلاح به چه معناست؟ چرا آدم‌ها مجبور به ترک زمین‌هایشان می‌شوند؟ این در آینده چه پیامدهایی خواهد داشت؟ چرا اجتماعات خاصی کشته می‌شوند؟ این‌ها مسائل واقعی نیازمند بررسی‌اند نه اینکه حق انتخاب این را داشته باشیم که زباله‌ها چندبار در روز جمع‌آوری شوند.


با این وجود و به رغم نقدی که به شهرنشینی دارید و با آنکه بسیاری از منتقدان نسبت به اعیان‌نشین شدن بخش‌هایی از لندن انتقاد دارند، آیا استانداردهای زندگی برای کسانی که در محلات خاصی مانند هکنی زندگی می‌کنند، بهتر نشده است؟
نظر من کاملاً برعکس است. آنچه ما اعیان‌نشین شدن می‌نامیم، درواقع «سفیدپوست‌نشین شدن» است. این همان چیزی است که دارد اتفاق می‌افتد: اجتماعات سفیدپوست به یک ناحیه آمده و به‌معنای واقعی کلمه شروع به تخلیۀ نژادهای دیگر از آن ناحیه می‌کنند. در ظاهر، برخی این را بهبود وضعیت در نظر می‌گیرند، اما در واقع این نکته که چرا آدم‌هایی که از آن ناحیه جابجا شده‌اند، رو به نابودی رفته‌اند. این آدم‌ها کاملاٌ از زندگی و واقعیت اجتماعی تهی شده‌اند.

من تصور نمی‌کنم که وضعیت در جاهایی مانند هکنی بهتر شده باشد. کسانی که در صنایع خلاق کار می‌کنند و نیاز به فضای کار دارند یارانه‌های زیادی دریافت می‌کنند. تبعیض مثبت زیادی برای طبقه‌متوسطی‌های سفیدپوست وجود دارد. من تقریباٌ یک دهه است که دربارۀ موضوع احیای محلات شهری کار می‌کنم و خبر دارم که پول بسیار زیادی برای تشویق سفیدپوستان به زندگی یا ساخت فضای کار در این ناحیه‌ها صرف می‌شود. در هکنی یک کتابفروشی وجود داشت که به دلیل بالا رفتن اجاره‌ها تعطیل شد. اما دو ساختمان جلوتر، یک کافه می‌توانست به مدت یک ماه اجاره نپردازد. پس مزایای زیادی برای گروه‌های خاصی وجود دارد. اما کیفیت زندگی ابداٌ تغییری نکرده است.


گزینۀ پیشنهادی شما برای روش سازماندهی به شهرها چیست؟ آیا شهری در جهان می‌شناسید که بتواند الگوی خوبی برای ما باشد؟
شهرهایی که مثلاٌ در آمریکای لاتین نابود شدند، شهرهایی بودند که سلسله‌مراتب طبقاتی در آنها هویدا نبود و نابرابری‌ها در آنها وجود نداشت. متأسفانه بسیاری از این شهرها به دلیل عواملی چون آبله نابود شدند، اما می‌توان از آنها درس‌های زیادی آموخت. در حال حاضر صنعتی وجود دارد که بسیاری از دانشگاهیان در آن شرکت دارند، در این صنعت، آنها از شهرهای خاصی چون لاپاز در اکوادور یا مدلین در کلمبیا تعریف می‌کنند، به این خاطر که مثلاً تراموا دارند. این ظاهر قضیه است، زیرا چیزی که در این شهرها می‌گذرد و چرایی رشد آنها واقعاٌ ترسناک است. آدم‌ها از زمین‌هایشان رانده می‌شوند. آنچه واقعاٌ اهمیت دارد این است که آدم‌ها قادر به زندگی به‌ همان شیوه‌ای باشند که دوست دارند، و مجبور به زندگی در شهرها نباشند. آنها می‌توانند در ییلاقات زندگی کنند و همانگونه که هزاران سال به زندگی خود ادامه داده‌اند عمر خود را سپری کنند. شهرهای باستانی زیادی وجود دارند که می‌توان از آنها الهام گرفت، اما تصور نمی‌کنم امروز در این جهان نولیبرالی، شهری وجود داشته باشد که بتوان آن را نمونۀ مشابهی دانست.


شما مخالف حومه‌نشینی در شهرها و «شکل دادن به شهر بر اساس منافع آدم‌ها» هستید. اما آیا اهمیتی ندارد که آدم‌ها بر شیوۀ زندگی خود در فضای شهری تأثیرگذار باشند؟
پرسش اینجاست که منافع چه کسانی؟ و این پرسش به سفیدپوست‌نشین شدن شهرها بازمی‌گردد. اگر بررسی کنید که چه کسانی در تصمیمات و سیاستگذاری‌ها نقش دارند و چه کسانی از آنها نفع می‌برند، می‌بینید که این آدم‌ها هیچگاه نه اکثریت، بلکه اقلیت هستند. ما در قرن بیست و یک درگیر مسائل بسیار جدی هستیم، اما آدم‌ها ترجیح می‌دهند سر خود را در برف کنند. کاشت درخت کار خوبی است، اما تأثیر خاصی ندارد. من تصور نمی‌کنم کسی درک کند که مسئله تا چه حد جدی است: هفت میلیارد نفر بر روی 2 درصد از کرۀ زمین زندگی می‌کنند و شرکت‌ها در حال خرید ییلاقات و روستاها هستند. عدم امکان مشارکت در سیاست حال حاضر یعنی، عدم‌ امکان زندگی در شهر. بیشتر اوقات، وضعیت اینگونه است که صاحبان مناصب پرنفوذ دربارۀ شهرهای هوشمندی صحبت می‌کنند که آدم‌ها می‌توانند در آنها با استفاده از گوشی‌های همراه خود با دوستانشان ملاقات کنند یا چراغ قرمز را زمانبندی کنند. شکاف میان آنچه آدم‌های پرنفوذ درباره‌اش صحبت می‌کننند و آنچه در واقعیت رخ می‌دهد، بسیار بزرگ است.


بنابراین، آیا پذیرش اقتصاد نولیبرالی به شهرهایی منجر شده که اکنون در آنها زندگی می‌کنیم و مشکل از اینجا ناشی می‌شود؟
بله. عنوان قسمتی از کتاب آخرم «مجمع‌الجزایر» است و به مناطق اقتصادی می‌پردازد. در سراسر جهان، می‌توانید صبح را در هنگ‌کنگ باشید، و بقیۀ روز را در شیکاگو یا لندن یا سیدنی بگذرانید. اگر با هواپیما سفر کنید و صبح روز بعد بیدار شوید، تفاوتی در میان این شهرها نمی‌بینید. این مناطق اقتصادی شباهت بسیار بیشتری به هم دارند تا به مکان‌هایی که در آنها ساخته شده‌اند. مثلا شهر لندن با بقیۀ جهان رابطه دارد، نه بریتانیا.


جهان آرمانی شما چگونه است و چگونه می‌توانیم به آن برسیم؟
اصل استدلال ما این است که باید شهرها را از لنز برابری و عدالت نگاه کنیم، و به سوی این دو مفهوم حرکت کنیم. این البته دیدگاه نامعمولی در اروپاست. ما تصور می‌کنیم که مثلاً طلاهای کلمبیا باید بازگردانده شود، و به آدم‌هایی که برده بوده‌اند، غرامت پرداخته شود. لندن به دلیل استعمار وجود دارد، پس انواع بی‌عدالتی‌ها باید مورد رسیدگی قرار بگیرند.

این یک فرایند تدریجی است، نه یک آرمانشهر. اگر شهرها را از لنز برابری و عدالت بنگرید، و به سوی همین آرمان‌ها حرکت کنید، فرصت به‌دست آوردن چیزهایی که آدم‌ها به دنبال به‌دست آوردنشان هستند یعنی، «شهرهایی برای همه» را پیدا می‌کنید. اما اگر تنها از لنزی که اکنون غالب است به شهر نگاه کنید یعنی، شهرهای هوشمند و رقابت بین‌المللی، هرگز به آن نمی‌رسید. لندن، به‌دلیل شکاف میان فقیر و غنی، نابرابرترین شهر در غرب است. در سراسر جهان، 80 خانواده 6 درصد از ثروت جهان را به خود اختصاص می‌دهند. ما تلاش‌ می‌کنیم تا امکان تغییر را نشان دهیم. بحث‌ها و جلسات ما به این مسائل می‌پردازند و موضوعشان این است که این همان چیزی است که باید درباره‌اش بحث شود و اگر این مسائل مورد بحث قرار بگیرند، همه نفع می‌برند. اگر به سوی عدالت و برابری حرکت کنیم، هیچکس ضرر نمی‌کند. این موضوع به حق تعیین سرنوشت و کنترل آدم‌ها بر زندگی خود مربوط می‌شود.
 
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

چطور از مردها تعریف کنیم؟
ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
زندگی آنقدر ابدی نیست که هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا موکول کرد